گزارش پیشگویانه سفیر بریتانیا از آلمان هیتلری چه بود؟
صدای پای جنگ

بهگفته میزس، سوسیالیستهای انگلستان و فرانسه در تضعیف نظامی کشورهای خود و کوتاهی در اجرای مفاد پیمان ورسای که به قدرتگیری نظامی آلمان انجامید، نقش مهمی ایفا کردند.
سِر هوراس رامبلد، سفیر بریتانیا در آلمان بین سالهای ۱۹۲۸ تا سال ۱۹۳۳، که تسلط کاملی بر اوضاع آلمان و زبان آلمانی داشت، خط و خطوط حزب و رهبران سیاسی آلمان را خوب میشناخت و نبرد من هیتلر را بهخوبی مطالعه کرده بود، بلافاصله پس از بهقدرترسیدن هیتلر و حزب نازی در انتخابات پنجم مارس ۱۹۳۳، گزارش دقیقی از احوال و اهداف هیتلر و حزب نازی به وزارت امور خارجه بریتانیا نوشت و در آن خطر بهقدرترسیدن و اهداف جنگافروزانه هیتلر و نازیها را به شکل تیزبینانهای شرح داد و آینده طرحهای آنان را پیشبینی کرد. در واکنش به این موضوع او از سوی مسامحهگران بریتانیایی به بدبینی و قضاوت زودهنگام محکوم و چندی بعد از مقام سفارت برکنار شد. متن زیر گزارش سِر هوراس رامبلد به سِر جان سایمون، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا به تاریخ ۲۶آوریل۱۹۳۳، اندک زمانی پس از بهقدرترسیدن هیتلر است:
جناب؛
۱. آقای هیتلر اکنون نزدیک به سه ماه است که صدراعظم شده و هنوز هیچ نشانهای از هیچگونه سیاست سازنده در امر اقتصاد وجود ندارد. صدراعظم به تجمیع تمام رشتههای قدرت در دستان خود همت گماشته است و اکنون میتوان گفت که در موقعیت برتری بلامنازع قرار دارد. رژیم پارلمانی جای خود را به رژیم قهرآمیز متوحشانه داده و احزاب سیاسی بهجز نازیها و ناسیونالیستها از صحنه محو شدهاند. پارلمان هیچ قدرت و ماهیت وجودی ندارد. رهبر نازی تنها باید آرزوهای خود را ابراز کند تا پارلمان آنها برآورده سازد.
۲. درست است که رایشسور و رئیسجمهور احتمالا هنوز در موقعیتی هستند که بتوانند هیتلریسم را کنترل کنند و احتمالا حتی کنترل کنند، ولی با گذشت زمان، انزوای نیروی دفاعی هویداتر خواهد شد، و اگرچه سربازان هنوز از گزند هیتلریسم در امان هستند، ولی غیرممکن بهنظر میرسد که آنها تا ابد چنین باقی بمانند. دیر یا زود، بهویژه اگر رئیسجمهور بمیرد، انتظار میرود که رایشسور نقش خود در رژیم کنونی را از دست بدهد.
۳. من تا بهحال در پیامهایی به تغییرات داخلی و رویدادهای لحظهای پرداختهام. اکنون که هیتلر کنترل مطلق را به دست آورده میتوان انتظار داشت که در طول چهار سال آینده، تا ۱ آوریل ۱۹۳۷، چه استفادههایی را از فرصتهای نامحدود خود کند. این چشمانداز نگرانکننده است، زیرا تنها برنامه -جدای از تضمین ماندن شخص هیتلر در مقام خود که به نظر میرسد حکومت به آن نائل شده است- احیای میلیتاریسم و خنثیگر صلحطلبی توصیف می تواند باشد. برنامههای حکومت گسترده است، چندین سال طول میکشد تا به کمال برسد و آنها متوجهند که اگر در خارج از کشور یا در داخل کشور خطر آشفتگی زودهنگام وجود داشته باشد، آغاز چنین برنامههایی بیهوده است. بنابراین، میتوان انتظار داشت که هر از گاهی ادعاهای خود درباره اهداف صلحآمیز را تکرار کنند و به اقدامات دیگر، از جمله پروپاگاندا، متوسل شوند تا به دنیای بیرون احساس امنیت دهند (با دادن احساس امنیت به جهانیان سر آنان را شیره بمالند) رژیم جدید به بقای خود اطمینان کامل دارد. در عین حال متوجه است که بحران اقتصادی که آلمان را درگیر کرده است، میتواند این روند را معکوس کند. بنابراین، مصمم است که تمام تلاش خود را برای تثبیت خود در قدرت بهکار بندد. به این منظور، برنامهای از پروپاگاندای سیاسی را در مقیاسی که هیچ گاه در تاریخ وجود نداشته، آغاز کرده است.
خود هیتلر، با دلیل موجه، عمیقا به زودباوری انسانی و بهویژه آلمانیان معتقد است. او ایمان بیحدّوحصری به پروپاگاندا دارد. او در خودزندگینامهاش با حسادت و تحسین موفقیتهای دول متفق را حاصل پروپاگاندای جنگی میداند. او درک بدبینانه و، در عین حال بسیار روشنی از روانشناسی تودههای آلمانی دارد. میداند که در چهارده سال گذشته با تلاشهای سختکوشانه و تنهای خود، با سخنوری و احساسات به چه چیزهایی دست یافته است. اکنون که منابع دولتی را در اختیار دارد، دلیل خوبی دارد که باور کند، میتواند افکار عمومی را به میزان بیسابقهای بر پایه دیدگاههای خود شکل دهد. بههرحال، پیروزی اخیر او بهترین گواه بر درستی روشهای پیشنهادی اوست. البته ممکن است یک نقطه اشباع وجود داشته باشد؛ نقطهای که تودهها از پروپاگاندا خسته میشوند؛ ولی بهنظر میرسد هنوز به آن حتی نزدیک نشده است. آزمایشی که دکتر گوبلز اکنون در وزارت پروپاگاندا انجام میدهد یکی از جالبترین آزمایشها در تاریخ سیاسی است و بهمرور پاسخ خواهد داد. دکتر گوبلز برای اداره وزارت جدید کاملا مناسب است. کار پیشگامانه او در طول پنج سال گذشته کاملا تحسینبرانگیز بوده و بهنظر میرسد که او مردی مبتکر و با منابع بینهایت است.
دکتر گوبلز درگیر وظیفهای دوگانه است.
۴. ریشهکن کردن هر عقیده سیاسی در آلمان به جز هیتلریسم و زمینهسازی برای احیای میلیتاریسم. مطبوعات به دست او سپرده شده است و او بیان کرده که قصد دارد چنان با آنها رفتار کند که گویی پیانو مینوازد (کنایه از تسلط به کار). او در کنار مطبوعات، ارتباطات بیسیم را وسیلهای برای پروپاگاندا میداند. سینما، تئاتر و البته سخنرانیهای عمومی که برای مخاطبان انبوه ارائه، و از طریق ارتباطات مخابراتی به ۹ایستگاه پخش آلمانی و به همین ترتیب برای میلیونها شنونده ارسال میشوند، نقش مهمی در این راستا ایفا میکنند. برای تبلیغات از راه دور، مدارس ابتدایی، دبیرستانها و دانشگاهها برای تامین نیازهای حکومت مورد استفاده قرار میگیرند و میتوان انتظار داشت که او نسل رایدهندگان آینده را به عنوان محصول نهایی نظام آموزشی نازی به ماشین حزب تحویل دهد.
۵. اگر سخنان رهبران نازی، بهویژه صدارت عظمای رایش، در نظر گرفته شود، چشمانداز چندان صلحآمیزی پیش روی اروپا قرار ندارد. گزارش صدراعظم از حرفه سیاسی خود در «نبرد من» نهتنها حاوی اصولی است که او را در چهارده سال گذشته هدایت کرده، بلکه توضیح میدهد که چگونه او به این اصول اساسی رسیده است. تز هیتلر، فارغ از لباسی که در آن پنهان شده، بسیار ساده است. او با این ادعا شروع میکند که انسان حیوان جنگی است. بنابراین، نتیجه میگیرد که ملت، یک واحد جنگجو، جامعهای از مبارزان، است. او ادعا میکند که هر موجود زندهای که از مبارزه در راستای موجودیت خود دست بکشد، محکوم به فناست. کشور یا نژادی که از جنگ دست بکشد نیز به همان اندازه محکوم به فناست. ظرفیت مبارزه یک نژاد به خلوص آن بستگی دارد. از اینرو پاکسازی آن از ناخالصیهای بیرونی ضروری است. نژاد یهود بهدلیل ماهیت جهانیاش، ضرورتا صلحطلب و انترناسیونالیست است.
صلحطلبی کشندهترین گناه است، زیرا صلحطلبی بهمعنای تسلیمشدن نژاد در مبارزه برای بقاست. بنابراین نخستین وظیفه هر کشور پدید آوردن حس ناسیونالیستی در تودهها است: هوش برای افراد در درجه دوم اهمّیت قرار دارد؛ عزم و اراده از اهمیت بالاتری برخوردار است. فردی که برای فرماندهیزاده شده از هزاران موجود فرعی ارزشمندتر است. فقط نیروی بیرحم میتواند بقای نژاد را تضمین کند. از اینرو به پرورش نظامی نیاز است. نژاد باید بجنگد؛ نژادی که تنآسایی میکند باید بپوسد و از بین برود. نژاد آلمانی، اگر بهموقع متّحد شده بود، امروز صاحب جهان میشد. رایش جدید باید تمام عناصر پراکنده آلمانی در اروپا را تحت لوای خود جمع کند. نژاد شکستخورده را میتوان با بازگرداندن اعتمادبهنفس خود نجات بخشید. مهمتر از همه، باید به ارتش آموخت که به شکستناپذیری خود ایمان داشته باشد. برای احیای دوباره ملت آلمان «تنها لازم است مردم را متقاعد کنیم که بازیابی آزادی با زور اسلحه امکانپذیر است.»
۶. هیتلر بهطور مفصّل، به سبک پرطمطراق خود، وظیفهای را که آلمان نوین باید برای خود در نظر بگیرد، توصیف میکند. روشنفکری امری نامطلوب است. هدف نهایی آموزشوپرورش، تولید یک آلمانی است که بتواند با حداقل تمرین به یک سرباز تبدیل شود. این تصور که در شوونیسم امری مذموم وجود دارد، کاملا اشتباه است. «در واقع، اگر نیروی محرکه احساسات متعصبانه و هیستریک نبود، بزرگترین تحولات تاریخ غیرقابل تصور میبود. فضایل بورژوایی، یعنی صلح و نظم، نمیتوانست هیچ چیز را تحت تاثیر قرار دهد. جهان اکنون به سوی چنین تحولی در حال حرکت است و حکومت جدید (آلمان) باید مراقب آمادگی این نژاد برای اخذ آخرین و بزرگترین تصمیمات روی زمین باشد.» (صفحه ۴۷۵ نبرد من) او همیشه بیان میکند که اعتقاد متعصبانه و ثبات سازشناپذیر ویژگیهای ضروری یک رهبر است.
۷. «خدمت سربازی اوج آموزشوپرورش است.»(۴۷۶) یک انسان میتوان فرهنگلغتی زنده باشد، ولی تا زمانیکه سرباز نباشد در بحرانهای بزرگ زندگی شکست خواهد خورد. اصل آریستوکراتیک اساسا صحیح است. حتی زمانیکه آموزش نظامی صراحتا ممنوع است، میتوان ملت را تمرین نظامی داد. «۶میلیون مرد جوان که کاملا مرام ورزشکاری، با میهنپرستی متعصبانه، آموختهاند، حداکثر پرخاش و تهاجم را آموزش دیدهاند، در اختیار ملت آلمان قرار دهید و در صورت لزوم، یک دولت ملی قادر خواهد بود آنها را در کمتر از دو سال به ارتشی منظم تبدیل کند، مشروط بر آنکه هسته مرکزی در دسترس باشد.» هیتلر در ادامه توضیح میدهد که ارتشی مانند رایشسور و نه یک نیروی شبهنظامی، ضروری است. ارتش نهتنها برای بازیابی آزادی ازدسترفته، بلکه برای تضمین حفظ و گسترش نژاد ضروری است. بازستانی استانهای ازدسترفته هرگز با اعتراض و بدون توسل به زور، شدنی نیست. «ساخت سلاحهای لازم وظیفه رهبران سیاسی داخلی است. تحقق ساخت سلاح و یافتن همپیمانان، وظیفه وزارت امور خارجه است.
سیاست خارجی میتواند بیپروا و بیوجدان باشد. وظیفه دیپلماسی این نیست که بگذارد یک ملت قهرمانانه درمانده بماند، بلکه باید آن را به این باور برساند که میتواند پیشرفت کند و زنده بماند. تنها دو متحد احتمالی برای آلمان وجود دارد؛ انگلستان و ایتالیا. (۶۹۹) هیچ کشوری با یک دولت صلحطلب ترسو که به دست دموکراتها و مارکسیستها اداره میشود، وارد اتحاد نمیشود. تا زمانیکه آلمان از خودش دفاع نکند، هیچکس از او دفاع نخواهد کرد. استانهای ازدسترفته آلمان را نمیتوان با توسل جدی به خدا یا با امیدواریهای پرهیزگارانه در جامعه ملل به دست آورد، بلکه تنها با زور اسلحه میتوان چنین کرد. (ص ۷۰۸) آلمان نباید اشتباه مبارزه همزمان با همه دشمنان خود را تکرار کند. او باید خطرناکترین دشمن خود را مشخص کند و با تمام قوا به او حمله برد.» (ص ۷۱۱) «این وظیفه حکومت است که احساس شجاعت مردانه و نفرت آتشین را در مردم به وجود آورد.» تنها زمانی جهان از ضد آلمانی بودن دست خواهد کشید که آلمان برابری حقوق را بازیابد و جایگاه خود را از سر بگیرد.
۸. هیتلر اعتراف میکند که تبلیغ شوونیسم بدون جلبتوجهات نامطلوب دشوار است؛ ولی میتوان آن را انجام داد. بصیرت رهبران زیردست میتواند بسیار مفید باشد. او تاکید میکند که در زمینه سیاست خارجی آلمان نباید پیرو احساسات بود. حمله به فرانسه به دلایل صرفا احساسی احمقانه است. آنچه آلمان به آن نیاز دارد افزایش قلمرو در اروپا است. هیتلر حتی استدلال میکند که سیاست استعماری آلمان پیش از جنگ باید کنار گذاشته شود و آلمان جدید باید بهدنبال گسترش قلمرو به روسیه و بهویژه کشورهای بالتیک باشد. او اتحاد با روسیه را محکوم میکند؛ زیرا هدف نهایی همه اتحادها جنگ است. جنگ همراه با روسیه علیه غرب جنایتکارانه خواهد بود، بهویژه که هدف شوروی تفوق یهودیت بینالمللی است.
۹. البته مشخص نیست که هیتلر تا چه حد آماده عملیکردن طرحهای خارقالعادهاش است، ولی واضح است که او نمیتواند بیش از لنین یا موسولینی برنامههای اصلیاش را رها کند. او بیان میکند که این برنامهها اصل اساسی سیاستهایش هستند. او پیوسته تاکید میکند که آنها را نمیتوان تغییر داد یا تعدیل کرد. آنها محصول تفکر و تامل ژرف او هستند. تعدادی از بندهای برنامه بیستوپنج مادهای اولیه بهدلیل آرمانشهری یا قدیمی بودن کنار گذاشته شدهاند، ولی کارزار علیه یهودیان نشان میدهد که هیتلر تنها در سیاستهای نسبتا بیاهمیت تسلیم مخالفتهای پرشور میشود. خشونت وحشیانهای که بهوسیله آن مخالفان چپ خود را تحت تاثیر قرار داده و بیرحمیای که او با آن مطبوعات را خفه کرده است، نشانههای نگرانکنندهای هستند.
۱۰. نگرانکنندهتر اینکه اگرچه آلمان اسما عضو جامعه ملل است، ولی سیاست رسمی این کشور تا آنجاکه از سوی اعضای حکومت عملی یا تشریح شده، اساسا با اصول اساسی جامعه ملل تخاصم و ستیز دارد. نهتنها تبلیغ صلحطلبی یا محکومکردن میلیتاریسم جرم است، بلکه تبلیغ تفاهم بینالمللی نیز به همان اندازه نکوهیده است و در حالیکه سیاستمداران و نویسندگانی که در یکی از این امور دست داشتهاند، دستگیر و زندانی شدهاند، دیگر گنهکاران به هر ترتیب از زندگی عمومی و البته از مشاغل رسمی حذف شدهاند. حکومت آشکارا با مارکسیسم دشمنی میکند؛ زیرا مارکسیسم، انترناسیونالیسم را میپسندد و صدراعظم در سخنرانیهای انتخاباتی خود با تمسخر از اسناد گمراهکنندهای مانند پیمانهای صلح و ایدههای واهی مانند «روح لوکارنو» سخن میراند. درواقع، سیاست خارجی که سخنرانیهای او نشان میدهد، مانند آنچه از خاطرات او برمیآید، نگرانکننده است. حتی وقتی اغراقهای رایج در مبارزات سیاسی را در نظر بگیریم و آن را از اصل ماجرا حذف کنیم باز هم احتمال زیادی وجود دارد که هدف آلمان جدید، تسلیح مجدد باشد، و نه خلع سلاح.
۱۱. همان طور که پیش تر بیان کردم، حکومت هنوز تمایلی برای حل مشکلات اقتصادی نشان نداده است. مازاد صادرات آلمان در ماههای اخیر کاهش یافته است و کاهش تجارت صادراتی آلمان تنها میتواند بحران بیکاری کنونی را تشدید کند. هیتلر در جایی از خاطرات خود به این واقعیت اشاره میکند که این وضعیت، جنگ را بسیار سادهتر، سریعتر و احتمالا رضایتبخشتر میکند و بنابراین بهجای طیکردن فرآیند پر زحمت خرید املاک برای آبادانی داخلی، میتوان با تصرف مزارع موجود در کشور دشمن، سرزمین تازهای برای استعمار به دست آورد.
۱۲. اگر قصد رژیم جدید احیای میلیتاریسم باشد و بهنظر میرسد همه شواهد تاکنون حاکی از این میل است، نخستین و یکی از جدیترین موانع قبلا برطرف شده است. حکومت نمایندگی سرنگون شده است. مجلس باید در راستای اهداف و مقاصد منسوخ شود. کمپین وحشت و تروری که مقامات برقرار ساختهاند، تاثیر خود را بهطور یکسان بر دموکراتها، سوسیالیستها و کمونیستها گذاشته است. این تردید وجود دارد که آیا اکنون مقاومت واقعی برای بازگشت خدمت اجباری وجود خواهد داشت یا خیر. مساله جدیتر این واقعیت است که ازسرگیری تولید مواد جنگی توسط کارخانهها میتواند امروز بدون ترس از کشف یا محکومکردن انجام شود. بهدلیل لغو مطبوعات چپ و مجازات عبرتآمیز خائنان و خبرچینان، در آینده رعایت پنهانکاری در کارخانهها و کارگاهها بسیار آسانتر خواهد بود. من نمیتوانم این فکر را از خود دور کنم که بسیاری از اقدامات حکومت جدید در هفتههای اخیر با هدف خاموشکردن صداهاست که هیتلر در خاطرات خود آن را برای آمادهسازی نظامی ضروری میداند.
در مقدمه گزارش سالانه خود، در سال گذشته، بیان کردم که میلیتاریسم بهمعنای پیش از جنگ، آن چنانکه در واقعه زابرن دیده شد، دیگر در آلمان وجود ندارد. نوشتم که احیای ملیگرایی رخ داده است، نوشتم که ناسیونالیسم مترادف با میلیتاریسم نیست، ولی اضافه کردم که «اگر احساس ناسیونالیستی در آلمان تشدید شود، ممکن است به میلیتاریسم بینجامد.» از این جهت ترس دارم که حکومت کنونی احساسات ملی را با نتایجی که پیشبینی میکردم، تشدید کرده است. تبلیغات رادیویی و دیگر تبلیغات آموزشی که اکنون توسط دکتر گوبلز انجام میشود، با هدف برانگیختن آن میهنپرستی سرسخت است که تنها میتواند به احیای میلیتاریسم ختم شود. در واقع، واژگان سیاسی ناسیونالسوسیالیسم با اصطلاحات میلیتاریستی درهم آمیخته است. بیوقفه از یورش و حمله به مواضع مستحکم، از دژهای سیاسی که به آن هجوم برده شده، از بیرحمی، خشونت و قهرمانی صحبت میشود. خود هیتلر اعلام کرده است که آلمان اکنون وارد عصر «قهرمانی» میشود که در آن فرد هیچ اهمیتی ندارد و سعادت دولت مهم بهشمار میآید. سرهنگ هیرل، افسر سابق رایشسور و مشاور نظامی هیتلر از سال۱۹۲۹، ایدهآلهای خود را پنهان نکرده است.
او میگوید که هدف او «ورشتات» است، یعنی دولتی که در آن امور جنگی بهطور نظاممند در زمان صلح برنامهریزی و آماده میشود و تحتلوای آن از هر شهروندی خواسته میشود تا کمی به میهن خود خدمت کند. کتاب هیرل، اساس سیاست نظامی آلمان، که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، این دیدگاه ژنرال فون زکت را که رایشسور و نیروی شبهنظامی به بهترین شکل به آلمان خدمت میکنند، به چالش میکشد. درحالیکه او معترف است که سربازی اجباری فراگیر در حال حاضر امکانپذیر نیست (احتمالا بهدلیل مقاومت مردم و مخالفت کشورهای خارجی)، ادعا میکند که در نهایت میتوان با شجاعت، قاطعیت و مهمتر از همه، احتیاط، آن را برقرار ساخت. هیرل در واقع یک میلیتاریست کامل است. «طبیعت و تاریخ به ما میآموزد که کسی که نمیجنگد از این طریق حق زندگی خود را در این جهان سراسر نزاع کشمکش، قربانی میکند. دولتی که خود را تسلیم صلحطلبی میکند، بهیقین، مانند حیوانی که از مقاومت دست میکشد، بلعیده میشود. شعار «دیگر جنگی در کار نیست» همان قدر از جنگ جلوگیری میکند که شعار «دیگر توفانی در کار نیست» از توفان.»
۱۳. سرهنگ هیرل بهطرز شگفتآوری صریح و بیپرده است. او اعلام میکند: «ترک سیاست تسلیم (در برابر متفقین) و گذار به سیاست مقاومت، مستلزم جنگ نیست، اگرچه در درازمدت بهمعنای جنگ است. در طول این گذار، آلمان باید قدرت لازم برای شکستن قراردادهای خود را دوباره به دست آورد.» او تاکید میکند که نخستین گام، تغییر رویکرد مردم آلمان و رهایی از شر احزاب سیاسی است.
۱۴. گام نخست با سهولت و مهارت فوقالعادهای برداشته شده است. اکنون مرحله گذار فرا میرسد و بهنظر من چیزی وجود دارد که بهطرز عجیبی یادآور دوره تیرپیتس است. مشکل پیش روی نمایندگان سادهلوح انقلاب ملی حتی دشوارتر از آن چیزی است که دریاسالار فون تیرپیتس با آن روبهرو بود. مشکل سال۱۹۰۵، همان طور که تیرپیتس در اسناد سیاسی خود توضیح داد، ساخت ناوگانی بسیار قدرتمند برای به چالش کشیدن بریتانیای کبیر در دریا بود. او توضیح میدهد که چگونه باید در مرحله گذار خستهکننده و دشوار، زمانیکه آلمان پیوسته در معرض خطر قرار داشت، خاک به چشم انگلیسیها میپاشید. او حتّی تلگرافی را از امپراتور دریافت کرده بود که به او دستور میداد که در جلسه با سِر فرانک لاسلز، سفیر وقت بریتانیا در آلمان در سال ۱۹۰۵ از خود خشم شدیدی نشان دهد. موضوع مصاحبه، سخنرانی آقای لی، لرد دریاسالار وقت بود که آلمان را به ساختن ناوگانی برای اهداف تهاجمی متهم کرد، اتهامی که تیرپیتس چند پاراگراف پیش، آن را بهخوبی تایید کرده بود.
۱۵. وظیفه حکومت فعلی آلمان پیچیدهتر است. نیروی زمینی آنها باید دوباره مسلح شود و همان طور که هیتلر در خاطراتش توضیح میدهد، باید دشمنان خود را چنان مدهوش کند که هر کدام به کار خویش مشغول شوند. شاید شگفتانگیز به نظر برسد که صدراعظم اینقدر صریح منویات خود را بیان میکند؛ ولی باید توجه داشت که کتاب او در سال ۱۹۲۵ نوشته شده است، زمانیکه چشمانداز او برای رسیدن به قدرت آنقدر دور از ذهن بود که میتوانست رک و راست حرفهایش را بزند. او احتمالا راضی به توقیف تمام نسخههای موجود خواهد بود. آقای هیتلر از زمانیکه به قدرت رسید، همانقدر که پیشتر رک و بیپرده بود، محتاط و پردهپوش شده است.
او میگوید که مایل به حفظ صلح برای یک دوره ده ساله است. منظور او احتمالا با این فرمول قابل بیان است: آلمان تا زمانیکه قدرت عظیمی پیدا نکند، به صلح نیاز دارد تا هیچ کشوری نتواند او را بدون آمادگیهای جدی و آزاردهنده به چالش بکشد. ترسم این است که امیدواری به هرگونه بازگشت به سلامت عقل یا تغییر جدی دیدگاههای صدراعظم و اطرافیانش غلطانداز باشد. سوابق خود هیتلر نشان میدهد که او مردی فوقالعاده سرکش و لجوج است. موفقیت او در مبارزه با دشواریهای متعدد در طول ۱۴سال مبارزه سیاسی خود گواه شخصیت تسلیمناپذیر اوست. او به سرکشی خود میبالد.
۱۶. البته، آقای هیتلر، زیرکی ذاتی کافی برای درک ضرورت پردهپوشی دارد. در واقع، بحث اخیر در مجلس عوام همچون هشداری برای این بود که وظایفی که حاکمان جدید آلمان برای خود تعیین کردهاند باید بسیار محتاطانه عملی شود. بعید است که جناب گورینگ تا مدتی سخنرانی خود در شهر اِسِن درباره تعهد با خون را دوباره با خون خود تضمین کند. اعتراض به صلح در خطوط سخنرانی صدراعظم در پوتسدام محتملتر است.
۱۷. شاید عجیب بهنظر برسد که یک حکومت اروپایی، با وجود تجارب بیست سال اخیر، بهطور جدی به سیاستی مشکوک و مخاطرهآمیز بیندیشد. ولی اقدامات حکومت جدید به جهانیان نشان داده که مانند حکومتهای سابق آلمان، تقریبا قادر به هر درجهای از خودفریبی است. قاطعانه تصور میکنم که اکنون نوعی سیاست سنجیده دنبال میشود. سیاستی که در زمان صدراعظم فون پاپن بهطور مبهم ترسیم شد، اکنون بهشکل اصولی پذیرفته شده و از حمایت اطرافیان رئیسجمهور برخوردار است. هدف این سیاست رساندن آلمان به نقطه آمادهسازی باشد؛ نقطه پرشی که از آنجا بتواند، پیش از مداخله دشمنانش، جای پا محکم کند و همه این کارها را بدون نقض مواد ۱۷۳ تا ۱۷۹ پیمان (ورسای) انجام دهد (فصل دوم اول: استخدام نیرو و آموزش نظامی). این تنها تفسیری است که من میتوانم درباره اقدامات مشهودی که اکنون انجام میشود، ارائه میکنم.
این نقلقول را از گزارش اخیر کاردار نظامی خود میآورم: «در آن هنگام که اقدامات مختلف زمان لازم برای اجرا را داشته باشند، مشخص خواهد شد که تمهیدات کاملی برای ایجاد نظم و انضباط، بهبود وضعیت بدنی و آموزش در بسیاری از اشکال آموزش نظامی به وجود آمده است. این روند پیوسته از سن ۱۲ سالگی اعمال خواهد شد تا زمانیکه مردان به بلوغ کامل برای خدمت در این زمینه برسند و ثانیا، مشاهده خواهد شد که تعداد مربیان و سازمانی برای اداره کلاسهای کاملا مستقل از رایشسور به وجود آمده است. اثر تجمعی این اقدامات ایجاد نیروی ذخیره عظیم از پرسنل نظامی خواهد بود که به آموزش کمی نیاز دارند تا در زمان وقوع جنگ به خدمت نیروهای مسلح کشور درآیند.»
۱۸. البته من احتمال وجود حس انزجار در این کشور را رد نمیکنم و زمانیکه رژیم جدید فرصت بررسی وضعیت اروپا و جهان را به دست آورد، شاید تدابیر عاقلانهتر غالب شود. ولی روح این زمان قطعا نگرانکننده است و حکومت این کشور برای نخستینبار پس از جنگ، نگرش ذهنی و همچنین اشکال مختلف آموزش نظامی را که فقط میتواند به یک چیز ختم شود، تشویق میکند.
بنابراین، احساس میکنم که همسایگان آلمان باید هوشیار باشند و شاید لازم باشد زودتر از آنچه فکر میکردند، رویکرد خود را نسبت به تحولات آینده در این کشور تعیین کنند. پیشبینی میکنم که با گذشت زمان، تشخیص آنچه واقعا در این کشور اتفاق میافتد و سنجش مقاصد واقعی حکومت آلمان دشوارتر خواهد بود. درباره نیات خود حزب ناسیونالسوسیالیست هیچ چیز پنهانی وجود ندارد. پس از پیروزی پنجم مارس، امیدهایی شعلهور شده که به آسانی خاموش نمیشوند. نقلقول از سخنان فرماندار استان مرزی -در تظاهرات گستردهای که در شهر مرزی اشنایدمول (شهر پیوا در لهستان کنونی) در روز سیزدهم مارس برگزار شد: «ما با دقت گوش میدهیم و با امید و ایمان فراوان منتظریم تا ببینیم آیا در زمان ما تجدید حیات ملت با حمله اخلاقی و واقعی به شرق آلمان روی خواهد داد یا نه؟ برای رسیدن به این هدف، بازگرداندن سرزمین آلمان و آلمانیان به مام میهن، ما به کل مردم آلمان برای حمله به شرق نیاز داریم. آنچه ما از دست دادهایم نباید ازدسترفته باقی بماند.» وزیران و مقامات آلمانی وظیفه پنهان کردن جینگوئیسم (ملیگرایی افراطی با سیاست خارجی تهاجمی) را با زبانی بیآزار به هنری عالی بدل کردهاند و جناب فرماندار احتمالا فقط میخواست بگوید که امیدوار است آلمان نوین در نخستین لحظه ممکن به جنگ با لهستان برود.
۱۹. آقای فون پاپن که چند هفته پیش در برسلاو سخنرانی میکرد، اظهار کرد که هیتلریسم، در ذات خود، شورش علیه پیمان ورسای است. معاون صدراعظم یکبار در عمرش حقیقتی را بیان کرد. هیتلریسم از پنجم مارس با سرعتی خارقالعاده گسترش یافته و کسانیکه چند روز پیش شاهد جشن تولد هیتلر بودند، احتمالا تحت تاثیر محبوبیت شگفتانگیز رهبر جدید در میان تودهها قرار گرفتهاند. تا آنجاکه به یک آلمانی معمولی مربوط میشود، هیتلر مطمئنا عزتنفسی را که از نوامبر ۱۹۱۸ در آلمان از بین رفت، احیا کرده است. مردم آلمان دیگر احساس تحقیر یا سرکوب نمیکنند.
حکومت هیتلر این شجاعت را داشته است که علیه ورسای شورش کند و فرانسه و دیگر امضاکنندگان معاهده را بدون هیچ عواقب جدی به چالش بکشد. این برای یک کشور شکستخورده نشاندهنده پیشرفت اخلاقی عظیمی است. برای رهبر آن، هیتلر، نشاندهنده اعتبار و محبوبیت فوقالعاده است. شخصی بهدرستی گفته است که ناسیونالیسمزاده نامشروع میهنپرستی از روی عقده حقارت است. آلمان بیش از یک دهه است که از چنین عقدهای رنج میبرد. هیتلریسم آن را ریشهکن کرده است، ولی تنها به بهای انداختن بار بر دوش اروپا با شیوع ملیگرایی.
هوراس رامبلد