دقیق اما دست‌کم‌گرفته شده

 اما فراتر از سیاستگذاری، اقتصاد مقدماتی ابزاری فوق‌العاده برای درک دنیای اطراف ماست. اقتصاد توصیفی مبتنی بر عرضه و تقاضا توانایی چشم‌گیری در توضیح بسیاری از پدیده‌هایی دارد که هر روز با آنها سروکار داریم. حتی اگر از نتایج سیاستی که ممکن است مبانی اقتصاد پیشنهاد دهد خوشتان نیاید، قدرت توصیفی آن را نمی‌توان انکار کرد.

همه‌چیز به یک ایده ساده بازمی‌گردد: اگر هزینه‌ها بالا بروند، قیمت‌ها معمولا بالا می‌روند. اگر تقاضا افزایش یابد، قیمت‌ها بالا می‌روند. این بینش‌های اولیه که از نخستین صفحات هر کتاب درسی اقتصاد گرفته شده‌اند، نقش بزرگی در توضیح پدیده‌هایی به ظاهر متفاوت دارند:

از جهش قیمت تخم‌مرغ گرفته تا کمبود مسکن، از تعرفه‌های واردات گرفته تا عوارض ترافیکی جدید نیویورک. شاید اینها بدیهی به نظر برسند، اما باورنکردنی است که تعداد زیادی از مردم این پیش‌بینی‌ها را نمی‌کنند و حتی وقتی اتفاق می‌افتند، انکارشان می‌کنند. البته اقتصاد مقدماتی پاسخ همه سوال‌ها را نمی‌دهد، اما بارها و بارها، چارچوب پایه‌ای عرضه و تقاضا ثابت کرده که ابزاری قابل اعتماد برای پیش‌بینی و تفسیر نتایج بازار است.

 عرضه، تقاضا و پیش‌بینی دنیای واقعی

شوخی معروف می‌گوید که برای اینکه طوطی اقتصاددان شود، کافی است یادش بدهید که «عرضه و تقاضا» بگوید. اما حقیقت این است که صرفا فریاد زدن این عبارت چیزی نمی‌گوید؛ مهم این است که با این مفهوم چه می‌کنیم.

ما در تحلیل‌های اقتصادی، عرضه و تقاضا را نقطه شروعی برای پرسیدن سوالات بیشتر می‌دانیم. سوال کلیدی‌ای که اقتصاد مقدماتی به ما یاد می‌دهد درباره هر معمای اقتصادی بپرسیم، به طرز شگفت‌انگیزی ساده است: چه چیزی تغییر کرده؟ کدام منحنی جابه‌جا شده؟ عرضه یا تقاضا؟ پاسخ دادن به این سوال، زنجیره‌ای از پیش‌بینی‌ها را آزاد می‌کند. این چارچوب ما را مجبور می‌کند که مشخص کنیم چه چیزی را با چه چیزی مقایسه می‌کنیم، تفاوت را شناسایی کنیم و پیامدهای آن را پیگیری کنیم. ما را وادار می‌کند به روابط علّی فکر کنیم.

وقتی یک شوک اقتصادی را شناسایی کنیم –مثلا محصول کشاورزی بد، وضع یک مالیات جدید، یا افزایش ناگهانی سلیقه مصرف‌کنندگان– اقتصاد مقدماتی به ما می‌گوید که این شوک به کدام سمت بازار وارد شده است. از آنجا، نظریه پیش‌بینی روشنی درباره قیمت‌ها و مقدار مبادلات ارائه می‌دهد. نکته مهم اینجاست: این نوع تحلیل اقتصادی، ارزشی نیست؛ یعنی نمی‌گوید یک نتیجه خوب است یا بد یا چه سیاستی باید اتخاذ شود؛ فقط پیش‌بینی می‌کند که چه خواهد شد. ممکن است از نتیجه خوشتان نیاید، اما اگر نظریه می‌گوید که چنین نتیجه‌ای با توجه به شرایط رخ خواهد داد، نادیده گرفتنش خطرناک است.

بیایید این مفاهیم را در چند مثال واقعی ببینیم. در هر داستان، توجه کنید که شناسایی شوک و تاثیر آن بر عرضه یا تقاضا چطور راهنمای قدرتمندی برای درک نتیجه است. اقتصاد مقدماتی کل غنای ماجرا را به ما نمی‌دهد (همیشه جزئیات نهادی وجود دارد)، اما ما را حدود ۸۰درصد مسیر جلو می‌برد  و گاهی، همین کافی است تا تصویر کلی را درک کنیم.

 تخم‌مرغ: جهش قیمتی با توضیحی ساده

در اواخر سال۲۰۲۲ و اوایل۲۰۲۳، آمریکایی‌ها از قیمت تخم‌مرغ شوکه شدند؛ قیمت متوسط تخم‌مرغ بیش از دوبرابر سال قبل شد. واکنش عمومی شدید بود و برخی شرکت‌های تولید تخم‌مرغ متهم به گران‌فروشی یا تبانی شدند. اینجاست که اقتصاد مقدماتی وارد می‌شود.

به‌جای پناه بردن به نظریه‌های توطئه، جعبه‌ابزار عرضه و تقاضایمان را برمی‌داریم و می‌پرسیم: در بازار تخم‌مرغ چه تغییری رخ داده؟ از سمت عرضه، پاسخ ساده و ناراحت‌کننده بود: در طول یک سال، بیش از ۱۳۶میلیون پرنده در آمریکا از بین رفتند – یک شوک عظیم به عرضه تخم‌مرغ. مرغ کمتر یعنی تخم‌مرغ کمتر و منحنی عرضه به سمت چپ منتقل می‌شود (یعنی کاهش عرضه). اقتصاد مقدماتی از کاهش عرضه چه پیش‌بینی‌ای می‌کند؟ قیمت‌ها افزایش می‌یابند.

چرا تغییرات بزرگ در قیمت؟ چون هم عرضه و هم تقاضا برای تخم‌مرغ در کوتاه‌مدت بسیار کشش‌ناپذیرهستند. تولید تخم‌مرغ را نمی‌توان یک‌شبه افزایش داد؛ پرورش مرغ جدید ماه‌ها زمان می‌برد، پس عرضه در کوتاه‌مدت تقریبا ثابت است. از طرف دیگر، مصرف‌کنندگان هم جایگزین خوبی برای تخم‌مرغ ندارند. کشش قیمتی تقاضا برای تخم‌مرغ حدود -۰٫۱۵ است، یعنی مردم تخم‌مرغ را تقریبا به هر قیمتی می‌خرند. حالا این تقاضای کشش‌ناپذیر را با یک شوک بزرگ به عرضه ترکیب کنید و اقتصاد مقدماتی به شما خواهد گفت که منتظر جهشی شدید در قیمت باشید. این افزایش شدید قیمت تخم‌مرغ دقیقا همان چیزی است که در بازارهای رقابتی با عرضه کوتاه‌مدت غیرکشسان انتظار داریم ببینیم. بله، سود تولیدکنندگان تخم‌مرغ در کوتاه‌مدت افزایش یافت؛ اما این نتیجه طبیعی یک شوک عرضه است، نه دلیلی قطعی بر رفتار ناعادلانه یا تخلف.

 مسکن: کمبود واقعی یا طمع وال‌استریت؟

قابل‌دسترس‌بودن (یا نبودن) مسکن، موضوعی پیچیده با ابعاد مختلف است، اما در هسته‌اش داستانی ساده از اقتصاد مقدماتی قرار دارد: وقتی تقاضا افزایش می‌یابد ولی عرضه محدود می‌ماند، قیمت‌ها بالا می‌روند.

در دهه گذشته، بسیاری از شهرهای آمریکا با رشد سریع تقاضا برای مسکن مواجه بوده‌اند: جوانانی که می‌خواهند مستقل شوند، جویندگان شغلی که به شهرهای پررونق مهاجرت می‌کنند و خانواده‌هایی که فضای بیشتری می‌خواهند. درآمد بالاتر منحنی تقاضا برای فضای زندگی را به سمت بیرون می‌برد و این بخش مهمی از داستان است. اما این موضوع فقط زمانی باعث افزایش قیمت‌ها می‌شود که عرضه مسکن پاسخ مناسبی ندهد.

متاسفانه، در بسیاری از این مناطق، عرضه مسکن به همان میزان رشد نکرده است. چرا؟ عمدتا به‌دلیل سیاست‌های محدودکننده: قوانین سخت‌گیرانه منطقه‌بندی، فرآیندهای طولانی گرفتن مجوز و مخالفت‌های محلی. اقتصاد مقدماتی به ما می‌گوید وقتی تقاضا افزایش یابد (منحنی به راست منتقل شود) و عرضه کشش‌ناپذیر یا محدود باشد، نتیجه دقیقا همان چیزی است که می‌بینیم: قیمت‌های بالاتر (قیمت خانه و اجاره) و  «کمبود مسکن». برخی افراد ترجیح می‌دهند مقصران دیگری را برای قیمت بالای مسکن معرفی کنند؛ مانند سازندگان حریص، دلالان یا حتی مالکان بزرگ مثل موسسات مالی وال‌استریت. اینها تیترهای جذابی برای رسانه‌ها هستند؛ اما اغلب تصویر کلی را نادیده می‌گیرند.

همان‌طور که گزارش موسسه Urban Institute به‌درستی بیان کرده: «نکته کلیدی این است که قیمت و اجاره مسکن عمدتا توسط عرضه و تقاضای واحدهای مسکونی و تغییرات آنها تعیین می‌شود. این نکته به ظاهر بدیهی پیامدهای گسترده‌ای دارد.» به بیان دیگر، به اصول اولیه عرضه و تقاضای مبانی اقتصاد رجوع کنید: خریداران زیاد دنبال خانه‌های کم هستند.

تمرکز بر عرضه و تقاضا همچنین به ما نشان می‌دهد که برخی عوامل شاید فقط بهانه‌هایی سیاسی باشند. آنچه برای قیمت مهم است، کل تقاضای مسکن نسبت به عرضه است؛  فرقی نمی‌کند این تقاضا از سوی خانواده‌های عادی باشد یا سرمایه‌گذاران بزرگ. بدون ساخت‌وساز کافی، قیمت مسکن بالا خواهد بود، چه وال‌استریت باشد و چه نباشد. باز هم پیش‌بینی اقتصاد مقدماتی صادق است: محدودیت سخت عرضه + تقاضای قوی = افزایش قیمت. هزینه بالای مسکن دقیقا همان چیزی است که مدل پایه ما با توجه به شرایط پیش‌بینی می‌کند. این به معنای آن نیست که سیاستگذاری نمی‌تواند وضعیت را بهبود دهد – طبیعتا اصلاح قوانین منطقه‌بندی یا ترویج ساخت‌وساز بسیار کمک‌کننده است (چون منحنی عرضه را به سمت راست می‌برد و کمبود را کاهش می‌دهد). شما می‌توانید از گرانی مسکن ناراضی باشید؛ اما نمی‌توانید واقعیت ساده عدم توازن عرضه و تقاضا را نادیده بگیرید.

 قیمت‌گذاری تراکم: یک پیروزی برای مبانی اقتصاد

بیایید درباره قیمت‌گذاری تراکم صحبت کنیم. این یک نمونه کلاسیک از منطق مبانی اقتصاد است که به‌صورت زنده در دنیای واقعی پیاده‌سازی شده و نتایج قابل پیش‌بینی‌ای به همراه داشته است. سال‌هاست که اقتصاددانان از این موضوع شکایت می‌کنند که جاده‌ها در شهرهای شلوغ به‌شدت کم‌قیمت (اغلب رایگان) هستند؛ درحالی‌که یک منبع محدود و ارزشمندند. نتیجه چه بوده؟ تعجبی ندارد: تقاضای بیش از حد. یعنی تعداد زیادی از خودروها می‌خواهند از فضای محدودی استفاده کنند که منجر به ازدحام آشنایی می‌شود که همه از آن متنفرند.

چگونه می‌توان ترافیک را کاهش داد؟ راه‌حل ساده مبانی اقتصاد این است که برای این منبع کمیاب یک قیمت تعیین کنید. عوارضی را وضع کنید که باعث شود رانندگان هزینه ازدحامی که به دیگران تحمیل می‌کنند نیز در نظر بگیرند. با وادار کردن رانندگان به «پرداخت» برای استفاده از جاده، در واقع منحنی تقاضا را به چپ می‌رانید (یعنی در هر زمان مشخص، افراد کمتری تمایل به رانندگی خواهند داشت). یا به‌زبان دیگر، اگر قیمت زمانی و پولی رانندگی را با هم در نظر بگیریم، این قیمت‌گذاری باعث حرکت در امتداد منحنی تقاضا می‌شود.

خب، وقتی یک شهر واقعا چنین هزینه‌ای را اعمال می‌کند چه اتفاقی می‌افتد؟ مبانی اقتصاد پیش‌بینی می‌کند: خودروهای کمتری وارد مناطق مشمول عوارض می‌شوند، ازدحام کاهش می‌یابد و تخصیص منابع کارآمدتر می‌شود. (کسانی که بیشترین ارزش را برای آن سفر قائلند همچنان رانندگی خواهند کرد و بقیه منصرف می‌شوند یا به حمل‌ونقل عمومی روی می‌آورند.) لندن، سنگاپور و استکهلم پیش‌تر این کار را با موفقیت انجام داده‌اند.

شواهد اولیه از اجرای طرح در منهتن نیویورک، نظریه را تایید می‌کند. داده‌های ترافیکی اولیه دقیقا الگوی مورد انتظار مبانی اقتصاد را نشان می‌دهد: در ورودی‌های مشمول عوارض، حجم ترافیک به‌شکل قابل توجهی کاهش یافته است. چرا؟ چون رانندگانی که گزینه‌های جایگزین دارند (مثلا کارمندانی که می‌توانند مترو سوار شوند) نسبت به قیمت حساس‌ترند و کمتر رانندگی کردند؛ کاهش رانندگی بیشتر در میان کاربران با تقاضای کشسان‌تر مشاهده شد. در مقابل، کسانی با تقاضای ناکشسان‌تر (مثلا رانندگان ثروتمند یا وسایل نقلیه تجاری) همچنان رانندگی کردند و عوارض را پرداختند.

نتیجه همان چیزی است که مدل پیش‌بینی می‌کند: سفرهای حاشیه‌ای حذف شدند، فضا برای سفرهایی که ارزش بیشتری دارند آزاد شد و ازدحام کلی کاهش یافت. این یک امتیاز دیگر به نفع مبانی اقتصاد   سیاست دقیقا همان‌طور که نظریه پایه‌ای پیش‌بینی کرده بود عمل کرد. البته، اینکه آیا قیمت‌گذاری تراکم محبوب است یا از لحاظ سیاسی عادلانه، سوالی کاملا جداست. اما از نظر پیش‌بینی نتایج، رویکرد مبانی اقتصاد   آن را کاملا درست پیش‌بینی کرده بود. منحنی‌های تقاضا شیب نزولی دارند – چیزی را گران‌تر کنید و افراد کمتری آن را انجام می‌دهند. از این بنیادی‌تر نمی‌شود. همه اینها فقط با استفاده از یک مدل ساده رفتاری و یک منحنی تقاضا. برای یک نظریه به‌ظاهر «ساده‌انگارانه» زیادی خوب است، نه؟

 عشق و عرضه و تقاضا

قدرت پیش‌بینی عرضه و تقاضا محدود به کالاهایی مانند تخم‌مرغ یا خدماتی مانند فضای جاده‌ای نیست، بلکه می‌تواند حتی در پدیده‌های پیچیده اجتماعی مانند الگوهای ازدواج نیز بینش بدهد. اقتصاددانان اغلب روابط انسانی را از دریچه «بازار ازدواج» بررسی می‌کنند، جایی که افراد با ویژگی‌های خاص، در واقع «عرضه» شراکت و «تقاضا» برای همراهی را نمایندگی می‌کنند. گرچه ممکن است این رویکرد رمانتیک نباشد؛ اما چارچوبی فراهم می‌کند که پیش‌بینی کند چگونه تغییر در دسترسی به شرکای بالقوه –به‌ویژه تغییر در نسبت جنسی- می‌تواند پیامدهای گسترده‌ای داشته باشد.

بیایید ببینیم وقتی نسبت مرد به زن در جامعه‌ای نامتوازن می‌شود چه اتفاقی می‌افتد. اگر، مثلا جامعه‌ای با کمبود مرد مواجه شود (مثلا به‌دلیل تلفات جنگ یا مهاجرت‌های خاص جنسیتی)، زنان با رقابت بیشتری برای یافتن شریک مواجه می‌شوند. مبانی اقتصاد پیش‌بینی می‌کند که «کالای کمیاب‌تر» (در اینجا، مردان) قدرت چانه‌زنی بیشتری خواهند داشت. برعکس، اگر زنان کمیاب باشند، مردان باید رقابت بیشتری برای جذب شریک زن داشته باشند.

کارهای تجربی اغلب این پیش‌بینی‌های عرضه و تقاضا را تایید می‌کنند. برای مثال، جاش انگریست (۲۰۰۲) از تغییرات تاریخی در جریان مهاجرت‌های ایالات متحده - که اغلب نسبت‌های جنسی نامتوازنی داشتند - به‌عنوان یک آزمایش طبیعی برای مطالعه اثرات آن بر فرزندان مهاجران استفاده کرد. انگریست دریافت که نسبت‌های بالاتر جنسی (مردان بیشتر به نسبت زنان) به‌شکل معناداری احتمال ازدواج زنان نسل دوم را افزایش می‌داد و مشارکت آنها در نیروی کار را کاهش می‌داد  که با این تفسیر همخوانی داشت که چشم‌انداز ازدواج بهتر نیاز به درآمد مستقل را کاهش می‌دهد.

در پژوهشی جدیدتر، شانگ‌جین وی و شیابو ژانگ (۲۰۱۱) یک انگیزه «پس‌انداز رقابتی» را برای توضیح نرخ بالای پس‌انداز خانوار در چین مطرح کردند و آن را مستقیما به نسبت جنسی نابرابر کشور (مردان جوان بیشتر از زنان) مرتبط دانستند. منطق عرضه و تقاضا آنها این بود که با بالا رفتن نسبت جنسی، خانواده‌های دارای فرزند پسر برای بهبود چشم‌انداز ازدواج پسرشان به‌شدت به پس‌انداز می‌پردازند. آنها شواهد قوی یافتند: نرخ پس‌انداز خانوارهای دارای پسر به‌شکل معناداری در مناطقی با نسبت‌های جنسی بالاتر بیشتر بود. همچنین، آنها برآورد کردند که این انگیزه پس‌انداز رقابتی می‌تواند تا نیمی (یا حتی بیشتر) از افزایش چشم‌گیر نرخ پس‌انداز خانوار چین بین سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۷ را توضیح دهد.

این مثال‌ها نشان می‌دهند که منطق بنیادین مبانی اقتصاد – اینکه کمیابی نسبی بر ارزش و رفتار تاثیر می‌گذارد و اینکه بازارها (حتی بازارهای غیرمتعارف) تمایل دارند به تغییرات عرضه و تقاضا واکنش نشان دهند – بینش‌های قدرتمندی ارائه می‌دهد. گرچه روابط انسانی بسیار پیچیده‌تر از یک معامله ساده بازاری است، اما درک «عرضه» و «تقاضا» برای شریک زندگی، تحت تاثیر عواملی چون نسبت‌های جنسی، کمک می‌کند تا مجموعه‌ای شگفت‌انگیز از الگوهای اجتماعی و اقتصادی را در فرهنگ‌ها و زمان‌های مختلف توضیح دهیم.

 قدرت بازار مانع پیش‌بینی‌های مبانی اقتصاد می‌شود؟

یکی از انتقاداتی که اغلب پس از تبیین‌های ابتدایی مبانی اقتصاد مطرح می‌شود، آن است که «در تحلیل‌های عرضه و تقاضای ساده‌سازی‌شده، فرض بر وجود رقابت کامل گذاشته می‌شود، حال آنکه در دنیای واقعی بسیاری از بنگاه‌ها دارای قدرت بازار هستند.» این نکته قابل تامل است. با این حال، باید توجه داشت که اغلب پیش‌بینی‌های جهت‌دار حتی در شرایط وجود انحصار یا بازارهای چندقطبی (الیگوپولی) نیز پابرجا هستند؛ چراکه این پیش‌بینی‌ها بر مبنای استاتیک‌های مقایسه‌ای شکل گرفته‌اند، نه فرض حاشیه سود رقابتی.

در بازار انحصاری، بنگاه سطح تولید را در نقطه‌ای تنظیم می‌کند که درآمد نهایی با هزینه نهایی برابر باشد. اگر هزینه‌ها افزایش یابند – برای مثال، در صورت افزایش قیمت خوراک طیور برای مرغداران – مقدار تولید بهینه کاهش یافته و قیمت نهایی افزایش می‌یابد. این همان نتیجه‌ای است که در مدل رقابتی نیز مشاهده می‌شود: شوک منفی به عرضه منجر به افزایش قیمت و کاهش مقدار می‌شود.

در سناریویی دیگر، چنان‌چه منحنی تقاضا به سمت بیرون جابه‌جا شود –مثلا در نتیجه افزایش درآمد مصرف‌کنندگان به واسطه چک‌های حمایتی – منحنی درآمد و نیز مقدار بهینه تولید به سمت راست منتقل می‌شوند و در نتیجه قیمت و مقدار هردو افزایش می‌یابند. مجددا، این نتایج از نظر جهت حرکت مشابه مدل رقابتی هستند. وجود حاشیه سود انحصاری صرفا بر اندازه (نه جهت) تغییرات تاثیرگذار است.

بنابراین، در مواردی چون شیوع آنفلوآنزای مرغی، وضع تعرفه بر کالاهایی مانند ماشین لباس‌شویی یا اعمال عوارض بر ورود خودرو به مرکز شهر، برای پیش‌بینی نخستین واکنش قیمت، ضرورتی به فرض وجود رقابت کامل نیست. قدرت انحصاری عمدتا دامنه تغییر را دستخوش تغییر می‌کند؛ اما جهت اثر را به ندرت معکوس می‌کند.

البته باید اذعان کرد که در برخی موارد، قدرت بازار می‌تواند پیش‌بینی‌های مبانی اقتصاد را پیچیده‌تر یا حتی معکوس سازد. برای نمونه، درحالی‌که مبانی اقتصاد به‌طور معمول نشان می‌دهد که حداقل دستمزد می‌تواند به کاهش اشتغال منجر شود، در بازارهای کار با ساختار منوپسونی (وجود یک کارفرمای غالب)، تعیین حداقل دستمزدی مناسب می‌تواند به افزایش اشتغال منجر شود و نتیجه‌ای نزدیک‌تر به بازار رقابتی ایجاد کند. بنابراین، زمینه و ساختار بازار در تحلیل‌ها اهمیت دارد. با این حال، بینش بنیادین مبانی اقتصاد مبنی بر اینکه کنترل‌های قیمتی (نظیر سقف قیمت) معمولا منجر به کمبود عرضه می‌شوند، همچنان نقطه آغاز معتبری برای تحلیل‌های اقتصادی به‌شمار می‌رود.

نتیجه‌گیری آن است که پیش از ورود به بحث درباره ساختار بازار، می‌توان همچنان از منطق مبانی اقتصاد برای تعیین جهت تغییرات بهره گرفت. قدرت بازار در نهایت اهمیت دارد؛ اما منطق ابتدایی اقتصاد خرد – پاسخ به این پرسش که «کدام منحنی تغییر کرده است؟» در اغلب موارد می‌تواند مسیر تحلیل را مشخص سازد. همچنین باید یادآور شد که آموزش مبانی اقتصاد به مقوله قدرت بازار نیز می‌پردازد و این نیز دلیلی دیگر بر اعتبار این چارچوب نظری است.

 قدرت توصیفی بی‌نظیر مبانی اقتصاد

البته هیچ‌کس مدعی نیست که مبانی اقتصاد ابزار نهایی برای تحلیل تمام پدیده‌های اقتصادی است. این چارچوب تحلیلی اگرچه همه پیچیدگی‌های جهان را دربرنمی‌گیرد، اما قدرت تبیین آن چشم‌گیر است. این چارچوب تحلیلی «به طرز چشم‌گیری دست‌کم گرفته شده و درک درستی از پدیده‌ها ارائه می‌دهد.»

نمونه‌هایی که پیش‌تر ذکر شدند، گواهی بر این ادعا هستند. رویکرد عرضه و تقاضا در پیش‌بینی پیامدهای دنیای واقعی، دقت تحسین‌برانگیزی از خود نشان داده است. این قابلیتی توصیفی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. مبانی اقتصاد در پی آن نیست که به ما بگوید چه باید کرد، بلکه به ما می‌آموزد چگونه فکر کنیم، چگونه مسائل را تجزیه و تحلیل کنیم، نیروهای موثر را شناسایی کنیم و پیامدهای احتمالی را درک کنیم. این چارچوبی تحلیلی، اثباتی و غیر تجویزی است. ممکن است برخی نتایج آن خوشایند نباشد. گاه مبانی اقتصاد ما را با واقعیت‌هایی مواجه می‌سازد که از منظر سیاسی یا اجتماعی دشوار هستند.

پیش از آنکه به تصمیم‌گیری درباره سیاستگذاری، تخصیص یارانه، مقررات‌گذاری یا مقصر دانستن گروهی خاص بپردازیم، باید از ابزارهای مقدماتی اقتصاد برای درک چرایی وقوع پدیده‌ها استفاده کنیم. در اکثر موارد، شناسایی اینکه کدام سوی بازار دچار تغییر شده و میزان واکنش‌پذیری بازیگران چگونه است، ما را بخش عمده‌ای از مسیر فهم موضوع پیش می‌برد. کاهش عرضه؟ افزایش قیمت. افزایش تقاضا؟ باز هم افزایش قیمت. این آغاز تحلیل است، نه پایان آن. مبانی اقتصاد ما را از توجه به جزئیات بی‌نیاز نمی‌سازد، بلکه چارچوبی منطقی برای سازمان‌دهی آنها فراهم می‌کند. این دانش ابزاری برای رمزگشایی از معماهای اقتصادی است، نه پاسخ نهایی؛ اما بدون شک، چنین ابزاری در تحلیل‌های اقتصادی بسیار ارزشمند است.