نسخه زندگیت رو بپیچ
تصمیم گرفتم وقتی هامون میره منم برم پیاده روی و توی خونه نباشم تا کلافه بشم مشغول پیاده روی بودم که تابلو کتابخانه عمومی رو دیدم خیلی وقت بود کتاب امانت نگرفته بودم، از ذهنم گذشت مجدد مطالعه رو شروع کنم وارد سالن شدم سکوت محض بود و دخترای نوجوان مطالعه میکردند بین قفسه ها کتابها رو زیر و رو کردم و در حین وارسی صدای خنده دخترا رو میشنیدم که زیر لب باهم حرف میزدند ، دوران نوجوانی دوران پر شور و هیجانه، اوج هیجان
خطاب به دوستش داشت میگفت : گلناز کاش همیشه ساکت نبودی خب نظر بده من نمیدونم چیکار کنم برم ریاضی ، برم تجربی یا برم هنرستان؟
گلناز گفت: به کدوم علاقه داری ، ساغر؟
ساغر گفت: به همش
و هر دو زدن زیر خنده و بعد از حسابی خندیدن رفتن کتاببگیرن
صحبت هاشون من رو یاد دوران نوجوانی خودم انداخت روزگاری که روی پاهام بند نبودم و توی ابرها سیر میکردم ، یه دختر شر و شور بودم ، دلم میخواست همه رشته ها رو باهم بخونم اما نمیشد و من در دو راهی انتخاب و سخت بود تصمیم گیری ، یکی از شبهای تابستان که برای شب نشینی منزل عمو رضا رفتیم عموم پرسید : هاله انتخاب رشته کردی
گفتم: نه نمیدونم عمو جون
عمو رضا گفت: باید تصمیم بگیری شاید سخت باشه اما باید از دو راهی بیرون بیای بزار این موضوع رو واست تعریف کنم ، امیدوارم کمکت کنه
کسانی که با درس خوندن به جای خوبی رسیدن، میگن کنکور مهمه اما کسانی که با درس خوندن به جایی نرسیدن، میگن کنکور مهم نیست و اتلاف عمر و وقته.
افرادی که با هنر به جایی رسیدند خیلی خوشحال هستن که مسیر قلبشون رو رفتن و کسانی که هیچوقت بهش نرسیدند میگن توی هنر پول نیست وکسی که رابطه موفقی داره میگه همراه داشتن خوبه، و اونی که حس خوبی رو از رابطه نگرفته اینو نمیگه، هاله جان هرکسی نسبت به تجربیات و فکر خودش در هر حیطه ای نظراتش رو عنوان میکنه پس واضحه که باید هر کسی نسخه زندگیشو خودش بپیچه و در مسیرش قدم برداره ، تو هم از این قاعده مستثنی نیستی پس خودت نسخه پیچ زندگیت باش .....
و من تصمیم گرفتم کارگردانی بخونم و الان که بهش فکر میکنم راضیم چون تصمیم درستی گرفتم.