«شی جینپینگ»، قدرتمندترین مرد چین امروز میراثدار پدرش است؛
چریک سیاستمدار

این خیلی بد است، زیرا زندگی پرماجرای «شی ژونگشون» (۲۰۰۲-۱۹۱۳) دهههای آشفته و شکلگیری حزب کمونیست چین را دربر میگرفت و بهخودیخود جذاب است. او که محصول انقلاب ارضی خونینی بود که در دهه۱۹۲۰ مناطق روستایی چین را درنوردید، ستوان ارشد یک چریک چابک و طرفدار شوروی به نام «گائو گانگ» بود که «مائو تسهتونگ» قصد داشت او را بهعنوان وارث خود منصوب کند، اگر آن مرد در اوایل دهه ۱۹۵۰ از تاریخ حذف نمیشد.
«لوسی هورنبی»، محقق ارشد مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی در واشنگتن دیسی و محقق مهمان در مرکز مطالعات چین در دانشگاه هاروارد، در مقالهای در «فارن پالیسی» در همین رابطه نوشت؛ «شی ژونگشون» از انقلاب فرهنگی جان سالم بهدر برد و در دهه ۱۹۸۰ بهعنوان یک بازیگر (عمدتا) بردبار دوباره ظهور کرد. بااینحال، هنگامیکه تانکها در ۴ژوئن ۱۹۸۹ به میدان «تیانآنمن» هجوم آوردند و امیدها برای اصلاحات سیاسی را از بین بردند، او به تشکیلات حکومتی پیوست و به اینترتیب راه را برای آینده سیاسی پسرش هموار کرد. زندگی او پیچوخمها، مبارزات و بحثهایی را دنبال میکند که حزب کمونیست چین را از مجموعهای بیدروپیکر از انقلابیون ستیزهجو به قدرت سیاسی امروز تبدیل کرد. در زمان مرگ «شی ژونگشون»، چین در مسیر رسیدن به سطحی از رفاه و نفوذ ژئوپلیتیکی بود که او بهسختی میتوانست تصور کند؛ در آن زمان (یعنی دهه ۱۹۲۰) او تازه بهعنوان یک نوجوان منزوی به حزب پیوسته بود.
علاقهمندان به تاریخ چین جزئیات زیادی را در کتاب «منافع حزب در اولویت است: زندگی شی ژونگشون، پدر شی جینپینگ» نوشته «جوزف توریگیان»، محقق تاریخ سیاسی چین و روسیه در دانشگاه آمریکایی واشنگتن دیسی، خواهند یافت. این کتاب در ۳ ژوئن، یک روز قبل از سالگرد سرکوب ۱۹۸۹، منتشر شد. با اینحال، همانطور که خود توریگیان اذعان میکند، اکثر خوانندگان بیشتر به پسران شی علاقهمند خواهند بود. او مطالب زیادی در مورد دوران اولیه فعالیت شی جینپینگ، بهویژه در دوران حضورش در «ژنگدینگ»، شهری در استان «هبی»، در اوایل دهه ۱۹۸۰ گنجانده است. شی ژونگشون در آن زمان در اوج قدرت بود و متحدان لیبرال او به حرفه پسرش کمک زیادی کردند.
این ارتباط با یک گروه نسبتا لیبرال که با رهبر اصلاحطلب «هو یائوبانگ» متحد بودند، بخش زیادی از شهرت شی جینپینگ بهعنوان یک «اصلاحطلب» را قبل از به قدرت رسیدنش توضیح میدهد. اکنون میدانیم که شی یک اصلاحطلب نیست، حداقل نه به آن شیوه انعطافپذیر و غیرمتمرکزی که آن لیبرالهای حزبی امیدوار بودند. (اما اگر منظور شما از «اصلاحات»، «تقویت اقتدار مرکزی و سرکوب همهچیز بهگونهای است که حزب کمونیست برای همیشه در قدرت بماند»، پس شی جینپینگ مرد شماست.)
در واقع، غرایز اقتدارگرایانه شی جینپینگ خیلی از میراث پدرش فاصله نمیگیرد. اگرچه شی ژونگشون در دهه ۱۹۸۰ در اردوگاه لیبرالها کاملا خوشحال به نظر میرسید، اما توریگیان خاطرنشان میکند که او هنگام برکناری رئیسش هو یائوبانگ در سال ۱۹۸۷ و همچنین در سال ۱۹۸۹، زمانی که اعتراضات دانشجویی و کارگری پس از مرگ «هو» فوران کرد، هیچ موضع شجاعانهای نگرفت. کاملا برعکس؛ توریگیان سوابق را بررسی کرده و نشان داده که «شی ژونگشون» بیشتر به خاطر سکوتش قابلتوجه است. وقتی دنگ شیائوپینگ حکومتنظامی اعلام کرد و اعتراضات را سرکوب کرد، «شی ژونگشون» بهسرعت با او همراه شد.
شی ژونگشون بهعنوان یک عضو سرسخت حزب ظاهر میشود که هرگز دستورات خود برای راهپیمایی را زیر سوال نبرد. همزمان با تغییر حزب، او نیز تغییر کرد. شی ژونگشون یک پارتیزان سرسخت در «جنبش اصلاح» آسیبزای دهه ۱۹۴۰، همدست در «کمپین ضد راست افراطی» دهه ۱۹۵۰ و حامی «جهش بزرگ به جلو» در اواخر دهه ۱۹۵۰ بود. او به حزب کمک کرد تا بهترین چهره ممکن را از اخراج نزدیکترین متحدان و حامیان خود نشان دهد. بهطور خلاصه، او تجسم اطاعت و وفاداری بیچون و چرایی بود که شی جینپینگ میخواهد امروز در بدنه کادرها القا کند.
باوجود این نگرش کاملا همکاریجویانه، شی ژونگشون همچنان در سمت اشتباه مبارزات قدرت حزبی قرار گرفت. او چند سال را در جریان انقلاب فرهنگی در زندان گذراند؛ وقتی هم در زندان نبود، بیشازحد مشروب میخورد، ناامیدیهایش را سر همسر و فرزندانش خالی میکرد و با دیگر کادرها درگیریهای شدیدی داشت. او دهه آخر عمرش را در تبعید داخلی در شهر «شنژن»، واقع در جنوب چین، گذراند و از ترکیبی از پیری، پارانویا و بیماری رنج میبرد. این عوارض روانی، آشکارا چیزی است که زندگینامهنویس او را بیش از همه تحتتاثیر قرار میدهد. توریگیان، زوال روانی شی ژونگشون در اواخر عمر را به ناهماهنگی بین آرمانهای حزب و واقعیتهای حزب نسبت میدهد.
وسوسهانگیز است که نتیجهگیری کنیم بزرگترین برداشت شی جینپینگ از این فروپاشیهای پدرانه «باختن» بوده است. توریگیان در فصل آخر کتاب خود بهطور قانعکنندهای استدلال میکند که شی جینپینگ سرسختانه مخالف توسعه ساختار قدرت دوقطبی - مثلا با تعیین جانشین - است، زیرا در گذشته، این امر به جنگهای جناحی دامن میزد که به پدرش آسیب زیادی رساند.
کتاب «منافع حزب در اولویت است» سالها در دست تهیه بوده است و ناظران چین که بهروزرسانیهای توریگیان را در رسانههای اجتماعی و همچنین مقالات علمی روشنگرانه او دنبال میکنند، میدانند که او مجموعهای چشمگیر از منابع و مصاحبهشوندگان را دنبال کرده و با آنها گفتوگو کرده است. از قضا، این دقت، چالشهای نوشتن درباره مردی مانند شی ژونگشون را برجسته میکند.
برای مثال، دالاییلاما را در نظر بگیرید که نویسنده در «دارامشالا» با او مصاحبه کرده است. این دولتمرد بودایی مؤدب که مشاجرات سیاسیاش با پکن چند دوره از زندگیاش را دربر گرفته است، در پاسخهایش به طرز ناامیدکنندهای محتاط بود.
منابع مکتوب نیز مزورانه هستند. انبوهی از مطالب وجود دارد که بسیاری از آنها غیرقابلاعتماد یا مبهم یا هر دو هستند. شی ژونگشون درگیر برخی از بحثبرانگیزترین وقایع حزب کمونیست چین شد. توضیحات رسمی همچنان پیچیده است و خاطرات شخصی بهشدت با تعصب جناحی آمیخته شدهاست. بسیاری از شهادتها در مورد حسننیت و اعتبار اصلاحطلبی او به دهه۱۹۹۰ - زمانی که او پیر و ناتوان بود - برمیگردد یا پس از مرگش در سال۲۰۰۲، تحتنظر همسرش چیشین منتشر شد. او معتقد بود که صیقلدادن میراث اصلاحطلبی شوهرش، حرفه پسرش را پیش خواهد برد.
کشف حقیقت قابلقبول همان چیزی است که تحقیقات تاریخی را اعتیادآور میکند و توریگیان عمیقا در اسناد حزب کاوش کرده است؛ در برخی موارد، بیشازحد عمیق. جزئیات کمتر و توضیح بیشتر در مورد زمینه گستردهتر، میتوانست به روشن شدن وقایع محوری، از جمله اختلافات بر سر سیاست در سینکیانگ در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی نقشههایی برای منطقه داشت، یا نقش «پانچن لاما»، که حزب کمونیست چین زمانی امیدوار بود او را بهعنوان حاکم دستنشانده در تبت منصوب کند، کمک کند. چالش بزرگ برای زندگینامهنویس او این است که شی ژونگشون هرگز واقعا تصمیمگیرنده نبود. او یک مجری، یک میانجی و یک آرامکننده بود، شخصی که چهرهای خوشایند به خواستههای ناخوشایند حزب میداد. او مدافع قوی مناطق ویژه اقتصادی ساحلی بود که رشد اقتصادی شتابان چین را آغاز کرد؛ اما بهنظر میرسد که او بیشتر مجری این رویکردهای تجربی بوده تا مبتکر آنها.
در همینحال، هر زمان که حزب به حالت اقتدارگرایی روی میآورد، شی ژونگشون نیز چنین میکرد. توریگیان نشان میدهد که وقتی مائو تسهتونگ در سالهای اولیه خونین حکومت کمونیستی، سهمیه کشتن یک نفر از هر ۲۰۰۰ چینی یا بیشتر را تعیین کرد، آمار مرگومیر در منطقه شمالغربی، محل سکونت شی ژونگشون، نسبت به هر جای دیگر بالا بود. شی دستور داد: «آنقدر بکشید تا وحشت و ترس ایجاد کنید.» بههرحال، این روشی بود که بهواسطه آن کمونیستها در جنگ داخلی، کنترل خود را در مناطق پایگاهی خود برقرار کرده بودند.
چه «باد حزب» اصلاحطلبانه بوزد و چه تمامیتخواهانه، این مرد وفادار حزب به وظیفه خود عمل کرد. سخنرانیهای او اولویتهای حزب را نشان میدهد، نه ترجیحات شخصی. هرگونه اظهارنظر خصوصی یا شکایتهای زمزمهوار از طریق خاطرات خوشبینانه خانوادهاش یا لیبرالهای حزب که امیدوار بودند بر پسرش تاثیر بگذارند، فیلتر میشود. وقتی او به دردسر افتاد، به این دلیل بود که حزب از زیر بار مسوولیتش شانه خالی کرد، نه به این دلیل که او به هر کاری دست زده بود. این باعث میشود که شناخت دقیق او دشوار باشد. شی ژونگشون حتما برخی از جنبههای منفی را داشته است؛ نسل کمونیستهای او مردانی بودند که در نوجوانی دست به کشتارهایی زده بودند. آنها با تپانچههایی بر کمرشان راه میرفتند و فرض میکردند که شخص دیگری قصد کشتن آنها را دارد. برای این انقلابیون، جنگ وضعیت عادی امور، تلفات انبوه یک واقعیت ناگوار زندگی و حزب - همیشه حزب - تنها ساختار سازماندهی زندگی آنها بود. وقتی مائو نوشت که «انقلاب یک مهمانی شام نیست»، همین افراد را در ذهن داشت.
توریگیان در یافتن حکایاتی که برخی از اخلاقیات خشن شی ژونگشون را برجسته میکند، بهویژه در زندگی خانوادگیاش، کار تحسینبرانگیزی انجام دادهاست. با اینحال، اصلاحطلبان لیبرال صیقلدهنده میراث او بدونشک بسیاری از اعمال ناخوشایند دیگر را نادیده گرفتهاند. با گذار حزب از انقلاب به حکومت، شی ژونگشون نیز توانست از یک چریک به یک عضو حزب کمونیست تغییر کند، زیرا میدانست که منافع بلندمدت حزب فراتر از ایدئولوژی سرسختانه است. او ممکن است رفقای قدیمی خود را که کشتیشان در حال غرقشدن بود، رها کند، اما وقتی ضرورت ایجاب کرد اجازه داد که ارتدکس مارکسیستی نیز به خطر بیفتد. برخلاف همتایان سرسختترش، شی ژونگشون از تعامل با افراد خارج از حزب - چه کارشناسان شوروی، تبتیها، اویغورها یا آمریکاییها- لذت میبرد. او برای میانجیگری با منتقدان داخلی و جناحهای سرکش اعزام شده بود و ظاهرا این کار را بهخوبی انجام میداد. او ارشدترین مقام مسوول «کار جبهه متحد» در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۸۰ بود و رنگ و لعابی دوستانه به یک نهاد سازشناپذیر میداد. بهعبارتدیگر، او پلیس خوبی بود که هرگز از همکاری خود با پلیس بد احساس ناراحتی نمیکرد.
کاوش بسیار دقیق توریگیان هیچ موردی را نشان نداده است که شی ژونگشون منطق اساسی حزبی را که به آن خدمت میکرد، زیر سوال برده باشد. او مانند اکثر انقلابیون نسل خود، بهندرت بیعدالتیهایی را که شخصا متحمل شدهبود با بیعدالتیهایی که به دیگران روا داشته بود، مرتبط میدانست.
ظاهرا او معتقد بود که «افراطیهای» بدخیم حزب فقط انحرافات موقت هستند، نه نقص در فرضیه اساسی آن. درک این هویت شخصی فراگیر با حزب، برای افرادی که در فرهنگ وفاداری نهادی (جاییکه منافع حزب و منافع شخصی بهطور جداییناپذیری درهمآمیختهاند) بزرگ نشدهاند، دشوار است. این مهمترین میراثی است که شی ژونگشون برای پسرش بهجا گذاشته است.