بحران، چگونه همبستگی اجتماعی را تقویت میکند؟
مواجهه جامعه با جنگ

بهطور کلی میتوان گفت این اتفاق حس همبستگی را در میان ملت یک کشور تقویت میکند اما در این میان گروهی نیز وجود دارند که چندان درگیر چنین احساساتی نمیشوند. به دنبال شرایطی که جامعه ایران طی دهههای گذشته تجربه کرده است، برخی حتی احساساتی متضاد با آنچه بهطور معمول به وجود میآید را تجربه میکنند. مریم زارعیان، جامعهشناس، در گفتوگو با «تجارت فردا» اثراتی را که جنگ میتواند بر ساختار و احساسات یک جامعه بگذارد بررسی میکند.
جامعه ایران این روزها شرایط دشواری را تجربه میکند. بهطور کلی جنگ و رخدادهایی نظیر آنچه امروز میان ایران و اسرائیل شاهد آن هستیم، چگونه ساختار جامعه را دگرگون میکند؟
جامعه ایران درحالحاضر در شرایطی بسیار خاص و پیچیده قرار گرفته است؛ شرایطی که در آن تهدیدهای بیرونی، نظیر تنشهای جاری با اسرائیل، با چالشهای متعدد داخلی اعم از مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، پیوند خورده است. بهعنوان یک جامعهشناس، بر این باورم که برای درک صحیح این وضعیت، اتخاذ یک رویکرد چندلایه ضروری است؛ رویکردی که هم به تاثیرات کلان و ساختاری جنگ و بحرانها توجه کند و هم به کنشهای خرد و روزمره شهروندان بپردازد. جنگ، اعم از آنکه ماهیت نظامی، اقتصادی یا روانی داشته باشد، نیروی بسیار قدرتمندی است که ساختارهای اجتماعی را عمیقا متحول میکند و این تغییرات گاه برگشتناپذیرند.
در مقطع کنونی، ما در ایران با پدیدهای موسوم به «جنگ ترکیبی» مواجه هستیم. این به آن معناست که منازعه صرفا به شلیک گلوله و انفجار بمب محدود نمیشود؛ بلکه مجموعهای از فشارها و تنشها به صورت همزمان در ابعاد مختلف جامعه اعمال میشود. نخست، بعد نظامی مطرح است. این وضعیت، حسی از ناامنی و آمادهباش دائمی را در جامعه ایجاد میکند و تاثیرات خود را بر تخصیص منابع، سیاستگذاریها و حتی روحیه جمعی مردم برجای میگذارد.
از سوی دیگر، بعد اقتصادی را داریم که شاید ملموسترین جنبه این جنگ ترکیبی برای شهروندان عادی باشد. تحریمهای گسترده، محدودیتهای بانکی و موانع تجارت بینالملل، همگی ابزارهایی هستند که برای اعمال فشار بر اقتصاد یک کشور به کار گرفته میشوند. این فشارها به صورت مستقیم بر زندگی روزمره مردم تاثیرگذارند و به شکل تورم، بیکاری، کاهش قدرت خرید و تشدید نابرابریهای اجتماعی بروز مییابند.
سپس به جنگ روانی میرسیم که شاید نامحسوسترین، اما در عین حال، قدرتمندترین بعد این منازعه باشد. هدف از جنگ روانی، دستکاری افکار عمومی، ایجاد تفرقه، دلسردی و ناامیدی در جامعه است. این امر از طریق انتشار اخبار نادرست، پروپاگاندا و بزرگنمایی مشکلات و ضعفها صورت میپذیرد و نتیجه نهایی آن، فرسایش و فروپاشی انسجام اجتماعی است.
هنگامی که از جنگ روانی سخن به میان میآید، نقش رسانهها، بهخصوص شبکههای فارسیزبان خارجی نظیر ایراناینترنشنال، بسیار پررنگ میشود. این رسانهها دیگر صرفا بازتابدهنده اخبار نیستند؛ بلکه با انتخاب، برجستهسازی و چهارچوببندی خاص اطلاعات، به دنبال جهتدهی به افکار عمومی هستند. درحالحاضر نیز شبکه ایراناینترنشنال، با تمرکز شدید بر تهدیدهای اسرائیل، تلاش میکند شرایط بحرانی را بزرگنمایی کند. این شبکه با تکرار مداوم اخبار منفی، پخش تحلیلهایی که بر وخامت اوضاع تاکید دارند و حتی استفاده از واژگان و لحن خاص، القای حس ناامنی و ناامیدی را در میان مردم هدف قرار داده است. در واقع، این رویکرد به دنبال تضعیف روحیه ملی و ایجاد این تصور است که جامعه دیگر توان و ظرفیت مقاومت در برابر فشارها را ندارد. نتیجه عملکرد این رسانه، افزایش اضطراب عمومی در جامعه است.
در نهایت، تمام این ابعاد گوناگون، به بعد اجتماعی منتهی میشوند. هنگامی که یک جامعه تحت فشار شدید نظامی، اقتصادی و روانی قرار میگیرد، ساختارهای اجتماعی آن دچار فرسودگی میشوند. نهادهای اجتماعی تضعیف میشوند، سرمایه اجتماعی کاهش مییابد و ارزشها و هنجارهای رایج دستخوش تغییر میشوند. در چنین شرایطی، میتوان شاهد افزایش آسیبهای اجتماعی، تشدید مهاجرت و حتی تغییر در الگوهای مصرف و روابط خانوادگی بود.
شاید نسلهای قدیمیتر که تجربه هشت سال جنگ تحمیلی را دارند تا حدودی با این شرایط آشنا باشند؛ اما بهطور خاص نسل جوانتر که تاکنون مواجههای با این شرایط جنگی نداشتهاند، چگونه از آن تاثیر میپذیرند و تجربه جنگ تحمیلی ایران و عراق چه شباهتها و تفاوتهایی با وضعیت احتمالی جنگ ایران و اسرائیل دارد؟
بله، این نکته کاملا دقیق است. نسلهای قدیمیتر به واسطه تجربه هشت سال جنگ تحمیلی، شناختی نسبی از این شرایط دارند، اما مواجهه نسل جوانتر، که هرگز یک جنگ تمامعیار در خاک کشور را تجربه نکرده است، متفاوت بوده و پیچیدگیهای خاص خود را داراست.
اول، برای نسل جوان، جنگ بیش از آنکه یک تهدید نظامی مستقیم باشد، در قالب فشارهای مزمن اقتصادی و روانی تجلی مییابد. این نسل در دورهای رشد یافته که تحریمهای اقتصادی، تورم، بیکاری و مشکلات معیشتی، بخشی جداییناپذیر از زندگیشان بوده است. ازاینرو، هر تنش جدیدی که این فشارها را تشدید کند، برای آنان ملموستر و عمیقتر از صرف تهدیدهای نظامی است. نگرانی از افزایش قیمتها، محدودیتهای شغلی و کاهش کیفیت زندگی، اولویت اصلی این نسل را تشکیل میدهد و آنها تمایل کمتری دارند که این نگرانیها را فدای اهداف کلان سیاسی کنند.
دوم، این نسل در فضایی رشد کرده که شبکههای اجتماعی و جریان آزاد (یا دستکم متنوع) اطلاعات، نقش اصلی را در شکلدهی به ادراکهایشان ایفا میکند. آنان از طریق این شبکهها به منابع خبری مختلف، تحلیلهای گوناگون و دیدگاههای متفاوت دسترسی دارند. این امر موجب میشود نسبت به روایتهای رسمی و یکسویه، موضعی انتقادیتر داشته باشند و تمایل کمتری به پذیرش بدون پرسش و بررسی گزارهها از خود نشان دهند. این ویژگی میتواند به معنای کاهش انگیزه برای همراهی بیقیدوشرط با یک جنگ تمامعیار باشد، مگر آنکه توجیهات قانعکننده و شفافی برای آن ارائه شود.
سوم، فقدان تجربه مستقیم جنگ باعث میشود این نسل با ابعاد فاجعهبار و واقعی آن کمتر آشنا باشد. برای آنان، مفهوم جنگ شاید بیشتر در قالب بازیهای رایانهای یا فیلمهای سینمایی معنا یابد، نه واقعیت تلخ ویرانی، فقدان عزیزان و پیامدهای روانی و اجتماعی درازمدت. این عدمآشنایی میتواند موجب شود آمادگی روانی کمتری برای پذیرش سختیهای جنگ داشته باشند یا حتی درک درستی از مفهوم «جنگ وجودی» که برای نسل گذشته تعریف شده بود، نداشته باشند.
حال اگر بخواهیم مقایسهای میان شرایط کنونی و جنگ هشتساله با عراق داشته باشیم، میتوان به چند نکته اشاره کرد.
همانگونه که جنگ تحمیلی یک تهدید وجودی برای امنیت و بقای کشور بود، درگیری با اسرائیل نیز چنین ماهیتی دارد. هر دو طرف (صدام در گذشته و اسرائیل در حال حاضر) به دنبال تغییر نظام سیاسی ایران بودهاند که این امر میتواند به منزله تهدیدی برای تمامیت ارضی و استقلال کشور تلقی شود.
هر دو جنگ، ماهیتی نامتقارن دارند. در جنگ تحمیلی، عراق از حمایت قدرتهای جهانی برخوردار بود و از سلاحهای شیمیایی استفاده میکرد. اکنون نیز اسرائیل از منظر فناوری و حمایتهای بینالمللی در موقعیت ویژهای قرار دارد. ایران با جنگی روبهروست که در آن، کشورهای مدعی حقوق بشر آشکارا از تجاوز اسرائیل حمایت میکنند و ایالاتمتحده بهطور مداوم در حال ارسال تسلیحات است. گویی ایران نهفقط با اسرائیل، که با پیمان ناتو وارد جنگ شده است.
نکته حائز اهمیت آن است که بهرغم تمامی تفاوتهای نسل جدید و قدیم، ایران از پیشینه دولت-ملت بودن و یک تمدن ۲۵۰۰ساله برخوردار است. هنگامی که این احساس در جامعه ایجاد شود که یک تهدید وجودی برای بقای کشور وجود دارد و نیاز به بسیج عمومی و مشارکت مردم برای دفاع از کشور احساس شود، همانطور که در دوران جنگ تحمیلی مشاهده شد، این بسیج عمومی به وقوع خواهد پیوست، هرچند ممکن است شکل و انگیزه این بسیج متفاوت باشد.
در زمینه تفاوتها، نسل قدیمیتر، جنگ با عراق را یک جنگ کاملا دفاعی و وجودی برای بقای کشور و نظام نوپای جمهوری اسلامی میدانست. جامعه همچنان از شور انقلابی برخوردار بود و یک انسجام بیسابقه وجود داشت. این درگیری برای آنان یک وظیفه ملی و دینی با مشروعیت بالا محسوب میشد. اما برای نسل جدید، درگیری با اسرائیل ماهیتی کاملا متفاوت دارد. این جنگ، در وهله نخست یک تهدید مستقیم فیزیکی علیه خاک کشور نیست، بلکه بیشتر در چهارچوب اهداف ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک فرامرزی تعریف میشود. این نسل که در فضای پس از انقلاب و با مشکلات اقتصادی و اجتماعی رشد کرده است، تمایل کمتری به پذیرش بیچونوچرای روایتهای رسمی دارد و ممکن است دیدگاه متفاوتی در مورد مشروعیت این جنگ داشته باشد. نگرانیهای معیشتی و فردی برای آن در اولویت قرار دارد و حاضر نیست بهسادگی آنها را فدای اهداف کلان کند.
از طرفی، در زمان جنگ تحمیلی، جامعه و ساختار اداری کشور، با وجود دشواریهای اوایل انقلاب، بهنسبت از سلامت بیشتری برخوردار بودند. فساد اداری کمتر بود و اعتماد عمومی به نهادها و مسوولان در سطح بالاتری قرار داشت که این امر به بسیج نیروها و مدیریت جنگ یاری رساند. اما امروز، جامعه با چالشهای ساختاری عمیقتری همچون نابرابریهای شدید، مشکلات و فساد در نظام اداری و کاهش سرمایه اجتماعی روبهروست. این عوامل میتوانند بر توانایی دولت برای بسیج منابع و جلب مشارکت حداکثری مردم در یک درگیری احتمالی، تاثیر منفی بگذارند.
نکته دیگر آن است که فضای اطلاعاتی دوران جنگ تحمیلی کاملا تحت کنترل دولت بود. رسانهها عمدتا شامل رادیو، تلویزیون و روزنامهها بودند که روایت رسمی را منتقل میکردند و امکان دسترسی به اطلاعات جایگزین بسیار محدود بود. اکنون، با گسترش شبکههای اجتماعی و ماهوارهای، امکان کنترل کامل جریان اطلاعات وجود ندارد. روایتهای متعددی از یک رخداد منتشر میشود که میتواند دیدگاههای متضاد و متناقضی را در ذهن نسل جوان ایجاد کند. این امر، مدیریت افکار عمومی را برای دولت بسیار دشوارتر میکند و میتواند به قطبی شدن جامعه پیرامون انگیزه و هدف جنگ دامن بزند.
این روزها در شبکههای اجتماعی شاهد جریانهای مختلفی از واکنشها هستیم که البته نمیتوان آن را نماینده کل جامعه دانست. بهطور مشخص گروهی،هر چند اقلیت، همچنان به قهر و نارضایتی خود ادامه میدهند و گروهی دیگر با وجود نارضایتیها با کلیدواژه «وطنپرستی» یکدیگر را به همگرایی دعوت میکنند؛ برداشت شما از این واکنشها چیست؟
دقیقا همانطور که اشاره کردید، در شبکههای اجتماعی طی روزهای اخیر، دو جریان اصلی از واکنشها قابل مشاهده است که اگرچه نمیتوان آنها را نماینده کل جامعه دانست، اما بخش مهمی از طیفهای فکری موجود را بازتاب میدهند. گروهی که از حاکمان ناراضی بوده و به نوعی از هر تحولی که به تضعیف آن یاری برساند استقبال میکنند، و گروه دیگر که بهرغم نارضایتیها، با کلیدواژه «وطنپرستی» یکدیگر را به همگرایی فرامیخوانند.
در مورد گروه اول، یعنی آنانی که ممکن است در ظاهر حامی حمله خارجی به نظر برسند، باید با دقت و به دور از قضاوتهای اخلاقی به تحلیل پرداخت. این پدیده لزوما نشانه علاقه به یک دشمن خارجی یا تایید جنایات آن نیست، بلکه بیشتر بیانگر نارضایتیهای انباشتهشده داخلی است که به نقطه اوج خود رسیده است. هنگامی که شهروندان، بهویژه نسل جوان، خود را در یک بنبست سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مییابند و احساس میکنند مجرایی برای تغییر از درون وجود ندارد، ممکن است به دنبال هر عامل خارجی برای ایجاد تحول باشند. این افراد، از دیدگاه خود، درگیری با اسرائیل را نه یک جنگ میان دو ملت یا یک منازعه ژئوپلیتیک، بلکه محملی برای تغییر تفسیر میکنند. آنان معتقدند که این درگیری میتواند به تضعیف و دگرگونی وضعیت فعلی منجر شود.
در این چهارچوب فکری، جنایات اسرائیل در غزه و لبنان یا کشتار زنان و کودکان، در اولویت تحلیل ایشان قرار نمیگیرد، زیرا هدف اصلیشان معطوف به تغییر داخلی است. این نادیدهانگاری یا کماهمیت شمردن جنایات طرف مقابل، ناشی از اولویتبندی نارضایتیهای درونی و تمرکز بر هدفی است که در ذهن آنان، رهایی از وضعیت فعلی را نوید میدهد. در واقع، در اینجا با نوعی انتخاب میان «بد» و «بدتر» مواجه هستیم؛ جایی که برخی بهاشتباه تصور میکنند تضعیف یا تغییر داخلی، حتی به بهای مداخله خارجی، میتواند راهی به سوی آیندهای بهتر باشد.
این تفکر، ریشه در سرخوردگی عمیق، احساس محرومیت نسبی و ناکارآمدی نهادهای داخلی برای پاسخ به مطالبات دارد. آنان بهخطا، اسرائیل را ابزاری برای تغییر میبینند، نه یک قدرت استعماری که منافع خود را دنبال میکند. البته بخش کوچکی از این گروه نیز ممکن است حقیقتا پیادهنظام بیجیرهومواجب اسرائیل باشند که از شرایط اقتصادی کشور که به واسطه تحریمها ایجاد شده، بهرهبرداری میکنند تا اسرائیلِ جنایتکار و نتانیاهو را بهعنوان یک منجی برای ملت بزرگ ایران معرفی کنند.
در مقابل، گروهی که با کلیدواژه «وطنپرستی» به همگرایی دعوت میکنند، نماینده بخش دیگری از جامعه هستند. اینان با وجود تمامی نارضایتیها از وضعیت موجود، هویت ملی و تمامیت ارضی کشور را خط قرمز خود میدانند. بسیاری از ایشان ممکن است انتقادهای جدی به سیاستهای داخلی نظام داشته باشند و از مشکلات اقتصادی و اجتماعی رنج ببرند، اما در مواجهه با تهدید خارجی، اولویت را به حفظ ایران و یکپارچگی آن میدهند. مفهوم وطنپرستی در اینجا لزوما به معنای حمایت بیچونوچرا از حکومت نیست، بلکه به معنای دفاع از موجودیت ایران بهعنوان یک ملت و یک سرزمین است. این گروه معتقدند که در زمان تهدید خارجی، اختلافات داخلی باید کنار گذاشته شده و همه اقشار و جریانات برای دفاع از وطن متحد شوند.
این دیدگاه ریشه در تاریخ طولانی ایران و تجربیات تاریخی ملت از مواجهه با تهاجمات خارجی دارد. تجربه هشت سال جنگ تحمیلی، با همه تفاوتهایش با امروز، هنوز بهعنوان یک حافظه جمعی عمل میکند که در آن، حفظ کشور بر هر اولویت دیگری ارجحیت داشت. این گروه بهخوبی آگاه هستند که حمله یک کشور خارجی، فارغ از انگیزه آن، میتواند به تضعیف کلیت ایران، تخریب زیرساختها و آسیب به مردم عادی منجر شود. آنان واقفاند که هیچ قدرتی در جهان، بهویژه اسرائیل، دلسوز ملت ایران نیست و هرگونه مداخله خارجی صرفا منافع خود را دنبال میکند. به همین دلیل، با وجود نارضایتی از حکومت، نمیتوانند شاهد تبدیل شدن کشورشان به میدان جنگ و به گروگان گرفته شدن سرنوشت مردم توسط بازیگران خارجی باشند. اینجاست که حس همبستگی ملی و حفظ تمامیت ارضی بر نارضایتیهای سیاسی غلبه میکند.
در نهایت، این دو جریان، در واقع دو روی یک سکه جامعهای هستند که در آن نارضایتیهای انباشتهشده وجود دارد. تفاوت اصلی در اولویتبندیها و تحلیل از دشمن و دوست است. جریان ناراضی که بهغلط حتی از حمله خارجی حمایت میکند، دشمن اصلی را داخلی میداند و بهاشتباه تصور میکند که دشمن خارجی میتواند ابزاری برای ایجاد تغییر و بهبود باشد. این نگاه اغلب از یک سرخوردگی عمیق و افقسوزی نشات میگیرد که راهی برای اصلاح از درون نمیبیند و به همین دلیل به راهحلهای رادیکال و پرخطر خارجی روی میآورد. این گروه تحتتاثیر پروپاگاندا و جنگ روانی رسانههای خارجی نیز قرار گرفتهاند که نارضایتیهای داخلی را بزرگنمایی و به صورت سیستماتیک به سمت تحریک برای مداخله خارجی سوق میدهند. آنان خطرات و پیامدهای ویرانگر چنین مداخلهای را برای کل جامعه نادیده میگیرند یا دستکم میانگارند.
در مقابل، جریان وطنپرستِ حامی همگرایی، درک عمیقتری از تهدیدهای ژئوپلیتیک و پیامدهای جنگ خارجی دارند. برای آنان، ایران بهعنوان یک هویت جمعی، فراتر از هر حکومتی قرار دارد. ایشان با وجود انتقادهای داخلی، حاضر به قربانی شدن کشور و مردم در پای اهداف یک قدرت خارجی نیستند. این گروه به دنبال حفظ اصل و ریشه هستند، حتی اگر شاخ و برگها بیمار باشند.
در جمعبندی میتوان گفت این واکنشها نشاندهنده چندپارگی و پیچیدگی جامعه ایران هستند. نارضایتیها عمیق و گستردهاند، اما در مورد چگونگی مواجهه با آنها و اولویتبندی تهدیدها، اجماع وجود ندارد. وظیفه یک جامعهشناس در اینجا، نه قضاوت ارزشی، بلکه تحلیل ریشهها و پیامدهای هر دو گفتمان است. اینکه چرا گروهی حاضرند حتی به قیمت حمایت از یک قدرت خارجی که سابقه جنایت علیه بشریت دارد، به دنبال تغییر باشند، نشاندهنده عمق نارضایتیها و ناامیدی است. درعینحال، اهمیت مفهوم وطنپرستی بهعنوان یک عامل همگرایی در برابر تهدید خارجی، نشاندهنده وجود سرمایه اجتماعی و هویتی قوی است که میتواند در شرایط بحرانی، جامعه را از فروپاشی کامل نجات دهد. این دوگانگی، بیانگر کشمکش درونی جامعهای است که در میانه نارضایتی از وضعیت موجود و هراس از آینده نامعلوم، به دنبال راهی برای بقا و حرکت به پیش است.
طی روزهای گذشته تقریبا شاهد دو نوع رفتار از سوی جامعه بودیم. یکی کسانی که به دنبال کمکرسانی به آسیبدیدگان یا حتی آنهایی که هراسیده بودند و دیگری برای مثال، رانندگانی که با قیمتهای نجومی مسافران را میان شهرها جابهجا میکنند. تفسیر شما از این دو نوع رفتار چیست؟ آیا میتوان گفت در چنین شرایطی هر دوی آنها طبیعی و بخشی از غریزه انسانهاست؟
ما شاهد بروز دو نوع رفتار متضاد در جامعه بودهایم. از منظر جامعهشناختی، هر دو رفتار تاحدی قابل پیشبینی هستند. بحرانها همواره بهترین و بدترین وجوه یک جامعه را آشکار میکنند. در واقع، این دو، دو روی یک سکه انسانیت هستند.
از یکسو، غریزه بقا و تمایل به سودآوری در شرایط کمبود و نیاز، ممکن است سبب شود برخی افراد به دنبال منفعت شخصی باشند و دست به رفتارهایی بزنند که از منظر اخلاقی پسندیده نیست. این یک واکنش غریزی به کمیابی و ناامنی اقتصادی است که در شرایط بحرانی تقویت میشود.
اما از سوی دیگر، در همان بحران، همبستگی اجتماعی و نوعدوستی نیز به اوج خود میرسد. انسانها موجوداتی اجتماعی هستند و در مواجهه با خطر مشترک، تمایل به حمایت از یکدیگر دارند. این حس همبستگی و کمکرسانی، ریشه در نیازهای عمیق انسانی برای ارتباط، امنیت جمعی و حس تعلق دارد. مشاهده رنج دیگران، در بسیاری از افراد حس همدلی را برمیانگیزد و آنان را به سمت کمکهای داوطلبانه سوق میدهد.
نکته حائز اهمیت این است که کدام یک از این رفتارها از سوی نهادهای رسمی تقویت یا تضعیف میشود. اگر دولت و نهادهای ذیربط، با نظارت قوی، برخورد با سوءاستفادهکنندگان و درعینحال، حمایت و تشویق کمکهای مردمی، این جنبه مثبت را تقویت کنند، میتوانیم شاهد غلبه همبستگی باشیم. اما اگر فضا به سمتی سوق یابد که سودجویی بدون مجازات باقی بماند و امدادگران نیز با موانع روبهرو شوند، ممکن است جنبههای منفی پررنگتر شوند. بنابراین، هر دو رفتار طبیعی هستند، اما میزان شیوع آنها به مدیریت بحران و فرهنگسازی جامعه بستگی دارد.
اگر کمی از پایتخت فاصله بگیریم، در مناطق مرزی ایران با تنوع قومی و زبانی، جنگ چگونه بر هویتهای محلی و احساس تعلق اثر میگذارد؟
اگر از پایتخت فاصله گرفته و به مناطق مرزی ایران با تنوع قومی و زبانی آن نظر بیفکنیم، تاثیر جنگ بر هویتهای محلی و احساس تعلق را مشاهده خواهیم کرد. هنگامی که تهدید خارجی ملموس باشد، ممکن است مرزهای هویتی داخلی کمرنگتر شوند. برای مثال، در خلال جنگ ایران و عراق، شاهد همبستگی قابلتوجهی میان گروههای قومی مختلف در مناطق جنگی بودیم. این پدیده را میتوان نوعی «همبستگی وجودی» نامید که در مواجهه با تهدید مشترک شکل میگیرد و همگان را زیر چتر دفاع از وطن گرد هم میآورد.
اما باید توجه داشت که یک فرد در مناطق مرزی ممکن است همزمان خود را هم متعلق به یک گروه قومی خاص بداند، هم ایرانی، و گاهی حتی متعلق به یک حوزه فرهنگی فرامرزی. جنگ میتواند این توازن ظریف را بر هم زند و برخی از این سطوح هویتی را برجستهتر کند. در شرایط ناامنی، افراد ممکن است برای یافتن حمایت روانی و اجتماعی بیشتر، به هویتهای محلی و قومی خود پناه ببرند. این پدیده بهویژه زمانی رخ میدهد که دولت مرکزی نتواند امنیت را برای این گروهها تامین کند یا احساس نادیده گرفته شدن به آنان دست دهد.
نکته دیگر آنکه واکنش هویتی جوامع مرزی تا حد زیادی به عملکرد نخبگان محلیشان، یعنی روحانیون، ریشسفیدان یا روشنفکران محلی، بستگی دارد. این گروهها میتوانند هم نقش تعدیلکننده داشته باشند و هم تنشها را تشدید کنند.
موضوع دیگر این است که جنگ بر هویت در مناطق مختلف مرزی تاثیر یکسانی ندارد. بهعنوان مثال، در مناطقی که پیشینه تنش قومی دارند، مانند برخی نواحی بلوچستان یا خوزستان، جنگ ممکن است بهانهای برای فعالسازی مجدد شکافهای قدیمی شود. اما مناطقی مانند کردستان که از ساختارهای اجتماعی محلی قوی برخوردارند، ممکن است واکنشهای متفاوتی نشان دهند. از یکسو ظرفیت بالایی برای خودسازماندهی در شرایط بحران دارند و از سوی دیگر، ممکن است بیشتر احساس خودمختاری کنند. در مناطقی نیز که پیوندهای خویشاوندی و فرهنگی قوی با آن سوی مرز دارند، مانند مناطق عربنشین، جنگ میتواند نوعی تعارض وفاداری ایجاد کند.
اگر سیاستگذاران در مدیریت بحران ضعیف عمل کنند، یا به دلیل بیعدالتی و تبعیض، هویتهای محلی احساس نادیده گرفته شدن کنند، جنگ میتواند به تنش در روابط قومی و حتی چالش برای هویت ملی منجر شود. در این شرایط، ممکن است برخی احساس کنند که دفاع از ایران به معنای دفاع از منافع آنان نیست و در نتیجه، احساس تعلقشان به مرکز تضعیف شود. این پدیده میتواند به افزایش گرایشهای قومگرایانه و حتی آسیبپذیری در برابر تحریکات خارجی منجر شود.
در چنین شرایط خطیری، چه انتظاری از سیاستگذاران و حکمرانان برای تقویت انسجام ملی میتوان داشت؟
در شرایطی که کشور وارد فاز بحرانی شده است، انتظار از سیاستگذاران و حکمرانان برای تقویت انسجام ملی، بسیار فراتر از اقدامات معمول است. بهعنوان یک جامعهشناس، بر ضرورت یک بازبینی عمیق در رویکردهای حکمرانی و اتخاذ استراتژیهایی که بتواند شکافهای موجود را ترمیم و سرمایه اجتماعی را احیا کند، تاکید میکنم. نخستین و شاید مهمترین انتظار، شفافیت حداکثری و صداقت با مردم است. در دورهای که جریان اطلاعات چندوجهی و اغلب غیرقابل کنترل است، پنهانکاری یا ارائه اطلاعات گزینشی صرفا به بیاعتمادی بیشتر دامن میزند. سیاستگذار باید بهروشنی و صادقانه، وضعیت موجود، دلایل بحران، تهدیدهای واقعی و پیامدهای احتمالی را با مردم در میان بگذارد. این شفافیت، نهتنها حق مردم، بلکه تنها راه برای ایجاد یک درک مشترک از بحران و جلب مشارکت آگاهانه آنان است. هنگامی که مردم احساس کنند حقیقت به آنان گفته میشود، حتی اگر تلخ باشد، احتمال بیشتری دارد که احساس مسوولیت کرده و همراهی نشان دهند.
دومین انتظار، پایان دادن به قطبیسازی و حرکت به سوی فراگیری و شمولیت است. در جامعهای که از نظر سیاسی و اجتماعی دچار شکافهای عمیق شده، اصرار بر حذف یا به حاشیه راندن بخشهایی از جامعه، در شرایط بحرانی به مثابه خودزنی است. سیاستگذار باید درک کند که در زمان دفاع از وطن، همه ایرانیان، با هر دیدگاه و سلیقهای، سرمایههای ارزشمندی هستند. این به معنای گشودن باب گفتوگو با همه گروهها، جلب اعتماد بخشهای ناراضی جامعه و اطمینان دادن به آنان است که صدایشان شنیده میشود و دغدغههایشان نادیده گرفته نمیشود. این فراگیری شامل حضور چهرههای مقبول از طیفهای مختلف در فرآیندهای تصمیمگیری و پیامرسانی نیز میشود تا اعتماد عمومی به مدیریت بحران تقویت شود. بهعنوان مثال، چرا پیام سیدمحمد خاتمی درباره حمله اسرائیل نباید از رسانه ملی پخش شود؟ ایشان یک سرمایه ارزشمند این کشور هستند که هنوز مورد اقبال بخش مهمی از جامعه قرار دارند. یا چرا از تحلیلگران دلسوزی نظیر آقای احمد زیدآبادی که تخصصشان اسرائیلشناسی است، در رسانه ملی به جای کارشناسانی که فاقد تخصص لازم هستند و صداوسیما را ملک شخصی خود میدانند، استفاده نمیشود؟
سوم آنکه، همانطور که پیشتر اشاره شد، برای نسل جوان و بخش بزرگی از جامعه، جنگ بیش از آنکه نظامی باشد، یک بحران اقتصادی است. سیاستگذار باید تمام توان خود را بر مهار تورم، جلوگیری از افزایش بیرویه قیمتها و تضمین دسترسی مردم به کالاهای اساسی متمرکز کند. این امر مستلزم اتخاذ سیاستهای اقتصادی حمایتی، نظارت جدی بر بازار، مقابله با سوداگری و هرگونه فسادی است که میتواند در شرایط بحران تشدید شود. مردم باید احساس کنند که حکمرانان در کنار آنان هستند و از تمام ابزارهای ممکن برای کاهش فشار معیشتی استفاده میکنند.
چهارمین انتظار نیز مدیریت هوشمندانه روایتها و مقابله با جنگ روانی است. در شرایطی که رسانههای خارجی با بزرگنمایی و قطبیسازی به دنبال تضعیف روحیه ملی هستند، سیاستگذار نباید منفعل عمل کند. این به معنای سانسور نیست، بلکه به معنای تولید محتوای صحیح، امیدبخش و واقعگرایانه است که بتواند به پرسشها و نگرانیهای مردم پاسخ دهد. ایجاد بستر برای گفتوگوی ملی، تقویت رسانههای داخلی که از استقلال نسبی برخوردار باشند، و توانمندسازی جامعه برای مقابله با پروپاگاندا، از جمله اقدامات ضروری است. باید فضایی ایجاد شود که مردم احساس کنند میتوانند نگرانیهای خود را بدون هراس بیان کنند و به آنها پاسخ داده شود.
درنهایت، سیاستگذاران در این شرایط باید به دنبال بازسازی قرارداد اجتماعی میان دولت و ملت باشند. این قرارداد نانوشته که بر مبنای اعتماد، مشارکت و مسوولیتپذیری متقابل شکل میگیرد، در سالهای اخیر دچار فرسایش شده است. حکمرانان باید با اقدامات عملی، و نه صرفا با شعار، نشان دهند که متعهد به پاسخگویی، رفع تبعیض و تامین کرامت شهروندان هستند. تنها از این طریق میتوان به همگرایی ملی واقعی در مواجهه با چالشهای بزرگ امید داشت و جامعه را از فروپاشی درونی نجات داد. این بحران، فرصتی است برای سیاستگذاران تا با کنار گذاشتن رویکردهای گذشته و پذیرش واقعیتهای جدید جامعه، راهی به سوی بازسازی اعتماد و انسجام ملی بیابند.
بهعنوان پرسش پایانی، توصیه شما برای جامعه ایران که روزهای دشواری را سپری میکنند چیست؟
توصیه من به مردمان کشورم که ایام سختی را میگذرانند، این است که بیش از پیش خود را به سواد رسانهای و تفکر انتقادی مجهز کنند. در دریای اطلاعات و اخبار ضدونقیض، بهویژه در فضای مجازی، تشخیص واقعیت از پروپاگاندا بسیار دشوار شده است. اجازه ندهید نارضایتیهای برحق شما، شما را به سمت پذیرش کورکورانه هر روایتی که نوید تغییر میدهد، سوق دهد. از خود بپرسید «چه کسی از این روایت سود میبرد؟» و بهسرعت در دام قضاوتهای شتابزده یا هیجانات جمعی گرفتار نشوید.
همچنین، در کنار آگاهی از واقعیتهای تلخ، به دنبال نقاط امید و همبستگی در جامعه خود باشید. با وجود تمامی شکافها، ایران هنوز سرزمینی با سرمایههای عظیم انسانی و فرهنگی است. به جای تمرکز صرف بر آنچه ما را از یکدیگر جدا میکند، به دنبال اشتراکات و ارزشهای ملی باشید که میتواند ما را در این شرایط دشوار در کنار هم نگه دارد. حفظ آرامش، پرهیز از دامن زدن به اختلافات داخلی و اتکا به توانمندیهای جمعی، بهترین مسیری است که میتوانیم در این برهه حساس در پیش بگیریم تا از این گردنه سخت عبور کنیم.