جنگ در آینه تئوری بازی‌ها

در این نوشتار، ضمن یادآوری برخی مقدمات تحلیلی و بدون سوگیری ارزشی و سرزمینی، تلاش می‌شود با تکیه بر مفهوم تعادل میان انتظارات متقابل‌ در چارچوب تئوری بازی‌ها، پاسخی درخور و سنجیده به این پرسش ارائه شود. تقابل‌میان جمهوری‌اسلامی ایران و رژیم اشغالگر قدس، یکی از پیچیده‌‌‌‌ترین و پرمناقشه‌‌‌‌ترین رقابت‌های ژئوپلیتیک در خاورمیانه به‌شمار می‌رود که دارای ابعاد ایدئولوژیک، امنیتی، راهبردی و سیاسی است. 

از همان آغاز، برای انقلابیونی که پایه‌‌‌‌های جمهوری‌اسلامی را بنا نهادند، حمایت از مقاومت مردم فلسطین در‌برابر اسرائیل یک اصل‌مشترک و خدشه‌‌‌‌ناپذیر تلقی می‌شد. بر همین اساس، سیاست رسمی جمهوری‌اسلامی ایران بر عدم‌مشروعیت اسرائیل استوار شد و به‌‌‌‌طور آشکار، حمایت از گروه‌هایی که به مقابله با این رژیم برخاسته بودند در دستور کار قرارگرفت.

در این‌‌‌‌جا باید متذکر شد که این تنها مختص ایران نبود. برخی دیگر از کشورهای منطقه از جمله عربستان‌سعودی، پاکستان، یمن، تونس، بنگلادش، الجزایر و سوریه(پیش از بحران جولان) نیز در عدم‌ به‌رسمیت شناختن اسرائیل و قطع روابط دیپلماتیک با آن، موضع مشابهی داشته‌اند، با این‌حال آنچه جمهوری‌اسلامی ایران را از این کشورها متمایز می‌سازد، علاوه‌بر حمایت گسترده، فعال و مستمر از نیروهای مقاومت منطقه‌ای، تصریح به ضرورت پایان‌دادن به موجودیت اسرائیل در گفتمان‌‌‌‌های رسمی و سیاسی مقامات عالی‌رتبه بوده‌است. در مقابل، رژیم اشغالگر که با جمعیتی در حدود ده‌میلیون نفر درمیان کشورهای منطقه‌ای با جمعیتی بالغ‌بر ۲۱۴‌میلیون نفر و عمدتا دارای مواضع معارض محاصره‌شده، برای تداوم بقاء و حفظ امنیت خود، به اصل‌«بازدارندگی» تکیه کرده‌است. 

این اصل ‌نه‌تنها در دکترین نظامی و امنیتی اسرائیل بلکه در ساختار حقوقی و قوانین داخلی آن کشور نیز بازتاب یافته‌است و همواره در عمل نیز درجهت کسب هژمونی منطقه‌ای تلاش کرده‌است. از آنجا که برای اسرائیل، از دست‌دادن هژمونی منطقه‌ای می‌تواند مترادف با تهدید موجودیت این رژیم تلقی شود، جمهوری‌اسلامی ایران با نفوذ قابل‌‌‌‌ملاحظه در محور مقاومت و مواضع آشکار تقابلی، به‌‌‌‌طور طبیعی در جایگاه دشمن درجه‌‌‌‌اول این رژیم قرار گرفته‌است.

با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان جمهوری‌اسلامی ایران و رژیم اشغالگر قدس را دشمنانی آشتی‌‌‌‌ناپذیر دانست، در چنین وضعیتی چنانچه اقدام به تهاجم و حمله بدون دریافت پاسخ درخور یک پیروزی به‌شمار می‌آید، اما چون این عدم‌پاسخگویی و کوتاه‌آمدن برای طرف مقابل یک شکست تلقی می‌شود، مطلوب نبوده، لذا طبیعی است که برای حفظ وجهه، بازدارندگی و بازسازی اعتبار در افکار عمومی داخلی و منطقه‌ای طرفین در‌برابر هم تقابل ‌را برگزینند حتی اگر این امر برای هر دو طرف خسارت‌بار باشد، از همین‌رو تئوری بازی‌ها پیش‌بینی می‌کند که اگر بازی فقط یک‌‌‌‌بار (One-Shot Game) میان آنها رخ دهد، طرفین تقابل‌را بر تعامل و خویشتنداری ترجیح می‌دهند. با این‌حال، واقعیت آن است که ایران و اسرائیل تنها یک‌‌‌‌بار با یکدیگر مواجه نشده‌اند، بلکه تقابل ‌آنها ماهیتی مکرر و فرسایشی داشته‌است، بنابراین برای تحلیل رفتار و پویایی آن لازم است وارد حوزه‌‌‌ بازی‌های پویا و تکرارشونده شویم.

در چنین چارچوبی، پیش از هر چیز باید مفروضات مربوط به درک متقابل‌طرفین از هر مواجهه تا مواجهه‌‌‌ بعدی را مشخص کنیم. یکی از مفروضات معقول و قابل‌اتکا این است که هر دو طرف، اساس کنش خود را بر قاعده‌‌‌ «مقابله‌‌‌‌به‌‌‌‌مثل» از نوع Tit for Tat بنا بگذارند. در این بازی هرچند تحلیل از تعامل و خویشتنداری طرفین در دور اول آغاز می‌کنیم و این چندی ادامه می‌یابد اما برای اینکه همه حالت‌های ممکن را درنظر گرفته‌باشیم، فرض می‌کنیم در یکی از ادوار به هر دلیلی یکی از طرفین اقدام به تهاجم کند. با توجه به مفروضات ما در این حالت طرف مقابل نیز به رفتار خصمانه به او پاسخ خواهد داد تا زمانی که مجددا یک طرف کوتاه بیاید و باز این یک‌چند ادامه یابد. در اینجا، تئوری بازی‌ها به ما می‌‌‌‌آموزد که در بازی‌های تکرارشونده از این دست، رفتار تقابلی شدید در بلندمدت قابل‌تداوم نخواهد بود چراکه ادامه‌‌‌ خصومت، هزینه‌های فزاینده‌ای برای هر دو طرف به‌‌‌‌همراه خواهدداشت، بنابراین با فرض عقلانیت استراتژیک بازیگران، حتی در شرایطی که دشمنی و رقابت برای هژمونی منطقه‌ای همچنان پابرجاست، انتظار می‌رود دو‌طرف در نهایت به‌نوعی آتش‌‌‌‌بس یا وضعیت تعادل و ثبات رضایت دهند. این امر به آن معنا نیست که دو‌طرف از تلاش برای کسب مزیت‌هایی که می‌تواند آنها را در موقعیتی برتر نسبت به رقیب قرار دهد، دست برمی‌دارند.

برعکس، رقابت برای ارتقای توانمندی‌ها و تحمیل هزینه‌های بیشتر به طرف مقابل، همچنان ادامه می‌‌‌‌یابد، اما نکته جالب و مهم آنجاست که اگر این رقابت در کسب مزیت‌هایی که به طرف مقابل هزینه‌های بالایی تحمیل می‌کند از دو طرف ادامه یابد، به‌طوری که این هزینه به سمت بی‌نهایت میل کند، مثلا در حالتی که دو طرف تبدیل به دو قدرت هسته‌ای شوند، آنگاه این وضعیت خود به بهترین تضمین برای جلوگیری از بروز جنگ مستقیم تبدیل خواهدشد. این همان چیزی است که در ادبیات روابط بین‌الملل به‌عنوان بازدارندگی راهبردی(Strategic Deterrence) شناخته می‌شود؛ مفهومی که اساس سیاست مهار(Containment) بلوک شرق در دوران جنگ سرد را تشکیل می‌داد. نکته جالب دیگر آن است که در تبادل پیام‌‌‌‌ها، حتی تهدید به تحمیل هزینه‌های سنگین به این شرط که این تهدید از سوی طرف مقابل جدی تلقی شود نیز می‌تواند اثر بازدارنده داشته‌باشد. بر این‌اساس می‌توان ادعا کرد؛ توسعه توان موشکی ایران، هرچند موجب نگرانی‌های جدی برای طرف اسرائیلی بوده‌است، اما در صورت ایجاد بازدارندگی الزاما مانعی برای شکل‌گیری تعامل و ثبات تلقی نمی‌شود. حتی از منظر برخی کارشناسان، می‌تواند کارکرد مشابهی را برای حزب‌‌‌‌الله به‌عنوان بخشی از محور مقاومت درنظر گرفت(Emma Ashford، ۲۰۲۳).

با این‌حال، نمی‌توان چنین فرض کرد که تمامی تلاش‌ها برای برتری‌‌‌‌جویی الزاما در مسیر شکل‌گیری تعادل بازدارنده عمل می‌کنند. ترکیب دو عامل کلیدی؛ یکی، دستیابی احتمالی به سلاح هسته‌‌‌‌ای که می‌تواند هزینه‌های بالقوه رویارویی را به سطحی نامحدود برساند‌ و دیگری، غلبه نگرش ایدئولوژیک این نگرانی را در بردارد که ممکن است صحنه تقابل ‌دو کشور از قالب بازدارندگی کلاسیک خارج‌شده و به‌سوی یک بازی با پیامدهای فاجعه‌‌‌‌بار یا بازی جوجه(Chicken Game) سوق پیدا کند. در توضیح این نوع بازی، معمولا از مثال دو جوان که با خودرو به سمت یکدیگر با سرعت بالا رانندگی می‌کنند استفاده می‌شود؛ هر دو امیدوارند که طرف مقابل پیش از برخورد منحرف شود، اما اگر هیچ‌‌‌‌کدام عقب‌نشینی نکنند، نتیجه برخوردی ویرانگر و نابودکننده برای هر دوطرف خواهد بود. در این نوع بازی، بازنده کسی است که زودتر عقب‌نشینی کند و برنده‌ کسی است که جسارت بیشتری از خود نشان می‌دهد و تا آستانه برخورد و نابودی به رانندگی ادامه می‌دهد. در ادبیات عامیانه، فردی که پیش از برخورد منحرف می‌شود، «جوجه» (Chicken) نامیده می‌شود.

از منظر تئوری بازی‌ها جا زدن یکی از طرفین وضعیت تعادل نش (Nash Equilibrium) خواهد بود. هرچند از نظر منطقی، دو وضعیت نهایی دیگر شامل انصراف هر دو طرف و اجتناب از برخورد، یا عدم‌انصراف هر دو و وقوع تصادف و نابودی مشترک نیز ممکن هستند اما وضعیت تعادلی نیست مگر آنکه یکی از طرفین واقعا از جان‌‌‌‌گذشته باشد. در چنین حالتی، طرف مقابل ممکن است مجبور به عقب‌نشینی شود تا از فاجعه‌‌‌‌ای بزرگ جلوگیری کند. به‌عبارت دیگر چنانچه یکی از طرفین بازی بتواند این تصور را در طرف مقابل ایجاد کند که از جسارت یا سرسختی مرگ‌‌‌‌آور برخوردار است و هیچ‌‌‌‌گونه عقب‌نشینی در دستور کارش نیست؛ در واقع ابتکار بازی را در دست گرفته و برنده‌‌‌ آن خواهد بود. با این تحلیل قابل‌پیش‌بینی است که در صورتی‌که ایران و اسرائیل هر دو به سلاح هسته‌ای دست‌یابند ایران برنده بازی خواهد بود. 

تا سال‌۲۰۲۳ ایران نه‌تنها به غنی‌‌‌‌سازی اورانیوم تا سطح ۶۰‌درصد دست‌یافته بود بلکه با تولید ۷۰کیلوگرم اورانیوم فاصله خود را به نقطه بی‌بازگشت به چند هفته رسانده بود. همان‌طور که در بخش قبلی توضیح داده شد این تغییر می‌توانست شرایط بازی را کاملا به نفع ایران تغییر دهد، پس می‌توان نتیجه گرفت که در این برهه زمان شدیدا به ضرر اسرائیل پیش‌می‌رفت و انتظار می‌رفت که اسرائیل برای ممانعت از این جریان اقدامی انجام دهد. 

هرچند نمی‌توان با قاطعیت ادعا کرد؛ اسرائیل طراح مستقیم حمله‌‌‌ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ توسط حماس به سرزمین‌‌‌‌های اشغالی بوده‌است، اما تردیدی نیست که تل‌‌‌‌آویو از پیامدهای آن برای تغییر توازن منطقه‌ای و بازتعریف قواعد درگیری، بهره‌‌‌‌برداری وسیعی به‌عمل آورد. تقارن زمانی حمله ۷ اکتبر با افزایش نگرانی اسرائیل از دستیابی ایران به توان غنی‌‌‌‌سازی قابل‌تأمل است. در عین حال، این امکان وجود دارد که حمله حماس را صرفا ناشی از یک اشتباه محاسباتی از طرف حماس به‌حساب آورد. هرچند ایران و حزب‌‌‌‌الله در روزهای ابتدایی، مخالفت خود را با عملیات نظامی حماس اعلام نکردند، اما با این‌حال ممکن است حماس در طراحی راهبرد خود، تلاش کرده‌باشد تا با قرار‌دادن متحدان منطقه‌ای خود در‌برابر یک عمل انجام‌شده آنها را به‌‌‌‌ناچار به مداخله در درگیری بکشاند. این نوع از بازی که نوعی تحمیل یک استراتژی با محدود‌کردن دامنه انتخاب‌ها را دربر دارد، نمونه‌ای از بازی راهبر-پیرو است که بنیامین نتانیاهو نیز در رفتار سیاسی اخیر خود در راه‌اندازی جنگ از آن بهره برده است؛ در واقع تجاوز و حمله اخیر اسرائیل به مقامات ارشد و تاسیسات هسته‌‌‌‌ای ایران در ژوئن ۲۰۲۵ درست پیش از دور ششم مذاکرات ایران و آمریکا از دیدگاه برخی تحلیلگران تلاشی برای ایجاد یک موقعیت بحرانی تلقی می‌شود تا طرفین مذاکرات هسته‌ای(ایران و آمریکا) را از کنار میز مذاکره دور‌کرده و ترامپ را وادار به حمایت از خود کند.

به هر تقدیر اقدام نظامی حماس در ۷ اکتبر، بازی میان ایران و اسرائیل را از وضعیت تعادل ناپایدار خارج کرد و آن را وارد چرخه‌‌‌‌ای از انتقام‌‌‌‌های متقابل‌(Retaliation Spiral) با ماهیتی تصاعدی کرد. این تحول، عملا زمینه‌‌‌‌ساز افزایش سطح درگیری و تهدید تقابل‌مستقیم میان دو قدرت منطقه‌ای شد. در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که در نمونه‌‌‌‌های پیشین از رویارویی ایران با آمریکا و اسرائیل، مانند ترور سردار قاسم سلیمانی در سال‌۲۰۲۰، اگرچه تنش‌ها به‌‌‌‌شدت بالا گرفت، اما در نهایت هر دو طرف با اقداماتی چون حمله موشکی به پایگاه عین‌‌‌‌الاسد از یک‌سو و عدم‌پاسخ متقابل‌از سوی دیگر، نشان‌دادند که به‌دنبال محدود نگاه‌داشتن دامنه درگیری هستند. این رفتارها حاکی از پایبندی طرفین به‌نوعی کنترل در آستانه درگیری مستقیم (Threshold Management) بود؛ رویکردی که به‌نظر می‌رسد در پی حمله ۷ اکتبر به‌‌‌‌شدت تضعیف شده و جای خود را به دینامیک خطرناک‌‌‌‌تر «انتقام در‌برابر انتقام» داده‌است. 

آنچه به شکل چشمگیری به تقویت چرخه‌‌‌ تشدید تنش‌ها میان ایران و اسرائیل انجامید، افزایش اعتمادبه‌نفس اسرائیل پس از موفقیت در حملات سایبری و نظامی بعد از عملیات طوفان الاقصی بود.برخی ترورها و عملیات‌ها، برای تل‌‌‌‌آویو حس اطمینانی از حفظ برتری هوایی و توان ضربه‌‌‌‌زنی پیش‌‌‌‌دستانه ایجاد کرد. بر اساس این برداشت، اسرائیل به این نتیجه رسید ‌که قادر است ماهیت بازی راهبردی با ایران را دگرگون کند؛ یعنی از یک بازی بازدارنده و محدودشونده، به یک بازی پرریسک از نوع «بازی جوجه» (Chicken Game) تغییر وضعیت دهد؛ بازی‌‌‌‌ای که در آن، با افزایش حداکثری فشار نظامی، اطلاعاتی و روانی، ایران را پیش از دستیابی به توانمندی هسته‌‌‌‌ای به عقب‌نشینی وادار سازد. در این چارچوب، هدف اسرائیل دیگر صرفا مهار برنامه هسته‌‌‌‌ای ایران نیست، بلکه تلاش برای تحمیل یک «عقب‌‌‌‌نشینی راهبردی» یا حتی برهم زدن ثبات ساختاری جمهوری‌اسلامی از طریق انباشت بحران‌های هم‌‌‌‌زمان اعم از تشدید فشار بین‌المللی گرفته تا افزایش بی‌‌‌‌ثباتی داخلی است.

در چنین شرایطی، چنانچه ایران بخواهد بازی را از وضعیت پرریسک فعلی به‌سوی یک وضعیت باثبات و دارای تعادل بلندمدت سوق دهد، راهی جز تقویت بازدارندگی چندلایه و موثر پیش‌روی خود نخواهد داشت. با تضعیف محور‌مقاومت تنها سلاح‌های موجود هستند که ممکن است بتوانند چنین بازدارندگی را ایجاد کنند. ایران نمی‌تواند برای این منظور صرفا به در اختیار داشتن موشک‌‌‌‌های بالستیک یا هایپرسونیک بسنده کند. دلیل این امر این واقعیت ساده است که سرزمین‌‌‌‌های اشغالی پیش‌‌‌‌تر تجربه دریافت موشک‌‌‌‌های پیشرفته ایران‌ از جمله موشک‌‌‌‌های هایپرسونیک را داشته‌اند اما این تجربه، مانع از تصمیم‌گیری اسرائیل برای انجام عملیات تهاجمی مستقیم علیه اهداف در خاک ایران نشده‌است.

فرض دیگر آن است که رژیم اشغالگر قدس دچار اشتباه محاسباتی شده و بدون بررسی ابعاد هزینه‌های ممکن وارد درگیری شده‌باشد. از آنجا که این یک اقدام پردامنه و مطابق یک برنامه بلندمدت است، بعید به‌نظر می‌رسد ابعاد آن بررسی نشده باشد. فرض قابل‌اعتنا‌تر آن است که اسرائیل و متحدانش، پس از بررسی دقیق سناریوها، هزینه‌ها و پیامدهای بالقوه، آگاهانه وارد این بازی پرریسک شده‌اند. شواهدی وجود دارد که این را تایید می‌کند. به‌عنوان نمونه، می‌توان به تمرین شبیه‌‌‌‌سازی مهمی اشاره کرد؛ پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از سوی مرکز آموزش سیاست‌های ضد‌اشاعه هسته‌‌‌‌ای آمریکا(NPEC) برگزار شد. این مرکز که در حوزه سیاستگذاری راهبردی و جلوگیری از اشاعه تسلیحات هسته‌‌‌‌ای فعال است، با هدف تحلیل سناریوهای تشدید بحران در خاورمیانه و احتمال ورود ایران و اسرائیل به رویارویی مستقیم، یک بازی شبیه‌‌‌‌سازی شده(Strategic Simulation Exercise) ترتیب داد. در این شبیه‌‌‌‌سازی، علاوه‌بر تعداد زیادی شرکت‌کننده، حدود ۳۵‌نفر از مشاوران ارشد جمهوری‌خواه و دموکرات در کنگره ایالات‌متحده حضور داشتند. در شبیه‌‌‌‌سازی راهبردی انجام‌شده از سوی این مرکز رفتار ایران، اسرائیل، متحدان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای آنها در قالب یک سناریوی مرحله‌‌‌‌ای و بحرانی مدل‌‌‌‌سازی شده‌بود.

این تمرین، علاوه‌بر تحلیل واکنش‌های نظامی مستقیم، سناریوهایی چون بهره‌گیری از موشک‌های هایپرسونیک، خروج ایران از معاهده منع گسترش تسلیحات هسته‌‌‌‌ای(NPT)، حملات متقابل ‌به تاسیسات نظامی و زیربنایی و ارزیابی خسارات متقابل‌در سطوح مختلف درگیری را نیز پوشش می‌داد. یکی از نتایج قابل‌توجه این شبیه‌‌‌‌سازی آن بود که اگر ایالات‌متحده از حمایت آشکار نظامی از اسرائیل خودداری کند، ممکن است در مرحله‌‌‌‌ای از بازی، اسرائیل به‌‌‌‌طور مستقل به استفاده از سلاح هسته‌‌‌‌ای متوسل شود. اگر این نتایج در کنار اظهارات یکی از اعضای پارلمان اسرائیل در همان بازه زمانی‌که به «لزوم استفاده از سلاح هسته‌‌‌‌ای علیه حماس» اشاره کرده‌بود، گذاشته شود، می‌توان درک کرد که قبل از شکل‌گیری درگیری آنها تا کجا پیش رفته‌اند. 

اگر فرض کنیم ‌برابر اظهارات برخی مقامات ایران توانمندی‌های پنهانی دارد که استفاده از آنها می‌تواند برای اسرائیل بسیار خسارت‌بار باشد، در شرایط حاضر جمهوری‌اسلامی ایران ناگزیر است برای تغییر معنادار در قاعده بازی، از هر ابزار و ظرفیت واقعی‌‌‌‌ای که بتواند سطح باورپذیری تهدید را نزد دشمن افزایش دهد، بهره بگیرد، پس باید هرچه زودتر نسبت به به‌کارگیری این سلاح‌های پنهان و سری اقدام کند. فرض دیگر آن است که رفتار ایران طرف مقابل را به این جمع‌بندی برساند که ایران در وضعیت فعلی از بازدارندگی موثر و توانمندی راهبردی کافی برخوردار نیست. در چنین حالتی، برای حفظ توانمندی‌های باقی‌‌‌‌مانده، جلوگیری از تخریب زیرساخت‌های حیاتی و پیشگیری از ورود کشور به یک چرخه فرسایشی و پرهزینه با تبعات بلندمدت، شاید تنها گزینه عقلانی، نوعی «چرخش راهبردی» باشد.

بعید است اسرائیل غرق در این توهم باشد که با حمله گسترده می‌تواند حکومت ایران را ساقط کند یا کاملا بساط توانمندی‌های هسته‌ای را برچیند. آنچه اسرائیل در این مرحله به‌دنبال آن است نابود‌سازی سایت‌ها، انتقال کامل اورانیوم غنی‌شده به خارج از مرزها و کوتاه‌آمدن طرف مقابل از حق غنی‌سازی و پذیرش نظارت کامل و راستی‌آزمایی برای اطمینان از عدم‌اقدام در این زمینه در آینده است. همچنین اسرائیل تا زمانی‌که ایران از مواضع کنونی خود عقب‌نشینی نکرده‌است و آمریکا کاملا همراه نشده، ممکن است تلاش کند حتی اگر شده از طریق هدف قرار‌دادن اهداف آمریکایی و انتساب آن به طرف ایرانی، آمریکا را به اتخاذ نقشی فعالانه‌تر وادار کند.

یک خطای راهبردی می‌تواند این باشد که با کنار گذاردن آمریکا و ارتباط مستیم با نتانیاهو و برخوردهای خصمانه با آمریکا، زمینه‌ساز موفقیت تلاش‌های اسرائیل در همراه کردن آمریکا باشد.   در چارچوب های نظری اعتقاد بر این است در شرایط ناتوانی از بازدارندگی ترجیح بر ورود هرچه سریع‌تر در فرآیند کاهش تنش، توقف تقابل ‌و حصول به یک آتش‌‌‌‌بس پایدار است، اما با این حال، باید توجه داشت که عقب‌نشینی در یک بازی قدرت تنها زمانی به نتیجه می‌انجامد که با حفظ حداقلی از عزت و مشروعیت صورت پذیرد؛ چراکه در غیر ‌این‌صورت، خود می‌تواند باعث تضعیف موقعیت منطقه‌ای و تشویق طرف مقابل به افزایش فشار در آینده شود. نکته اینجاست که در شرایط نابرابر شاید ورود زودهنگام به راه‌حل دیپلماتیک ترجیح داشته‌باشد. 

* اقتصاددان