فراتر از گلوله و تفنگ
اقتصاددانان چگونه سرنوشت جنگ جهاني دوم را رقم زدند؟

جنگها دولتها و ملتها را با چالشهای اقتصادی بیسابقهای مواجه میکنند. در چنین شرایطی، تخصیص بهینه منابع، ضرورتی اجتنابناپذیر است؛ فرآیندی که در آن، منطق بازار جای خود را به فرامین نظامی میدهد. با این حال، جنگ جهانی دوم شاهد نقشآفرینی محوری و بیسابقه اقتصاددانان بود؛ نقشی که بسیار فراتر از هر درگیری پیشین در تاریخ بود. آنها نهتنها روشهای مالیه عمومی را دگرگون ساختند، بلکه با ایدههای خود مسیر کلی جنگ را تغییر دادند و در پایان، جایگاهشان را بهعنوان بخشی جداییناپذیر از بدنه دولت مدرن تثبیت کردند.
چالش عظیم تامین مالی جنگ
نخستین و اساسیترین پرسش برای هر کشور درگیر جنگ این بود که این ماشین جنگی عظیم چگونه باید تامین مالی میشد؟ گزینهها محدود بودند به استفاده از پساندازهای گذشته، وضع مالیاتهای سنگین، استقراض (داخلی یا خارجی) یا سادهترین و خطرناکترین راه، یعنی چاپ پول و ایجاد تورم. انتخاب میان این گزینهها، تاثیری حیاتی بر دو موضوع کلیدی داشت. اول اینکه بار اصلی هزینهها بر دوش چه کسی (کارگران، سرمایهداران یا نسلهای آینده) قرار میگرفت و دوم اینکه بسیج منابع کشور برای جنگ چقدر کارآمد صورت میپذیرفت.
کینز و راهحل بریتانیا
درحالیکه رویکرد اولیه دولت بریتانیا کنترل مستقیم بازار و سهمیهبندی کالاها بود، جان مینارد کینز، اقتصاددان برجسته، در سال ۱۹۳۹ با انتشار کتاب «چگونه هزینه جنگ را بپردازیم؟»، نگاهها را به سمت دیگری معطوف کرد. او استدلال کرد که به جای آنکه دولت تلاش کند عرضه محدود کالاها را سهمیهبندی کند، بهتر است تقاضای مازاد جامعه را از طریق ترکیبی هوشمندانه از «مالیات» و «پسانداز اجباری» مهار کند. ایده پسانداز اجباری که بر اساس آن بخشی از درآمد کارگران تا پس از جنگ به صورت غیرقابل برداشت ذخیره میشد، یک نوآوری رادیکال بود که هدفش هم مهار تورم و هم توزیع عادلانهتر بار جنگ بود. این طرح با مقاومت شدید اتحادیههای کارگری مواجه شد که آن را حملهای به سطح دستمزد کارگران میدانستند، اما میتوان گفت سنگ بنای مدیریت اقتصاد کلان در دوران جنگ شد.
یکی از مشکلات کلیدی که کینز شناسایی کرد، «شکاف تورمی» بود؛ یعنی مازاد قدرت خریدی که بهدلیل هزینههای سرسامآور جنگ در دست مردم ایجاد میشد؛ اما عرضهای برای پاسخ به آن وجود نداشت. برای اندازهگیری دقیق این شکاف و مدیریت آن، کینز به سازماندهی نخستین حسابهای ملی جامع بریتانیا کمک کرد. این اقدام، به دولت برای نخستینبار تصویری دقیق از ظرفیت واقعی اقتصاد کشور داد و سیاستگذاری را از حدس و گمان به یک امر مبتنی بر داده تبدیل کرد.
اما هوشمندی کینز به دوران جنگ محدود نشد. او نگران فردای پس از جنگ بود و در پاسخ به این پرسش که آیا اقتصاد با کمبود نیروی کار مواجه خواهد شد یا با بحران بیکاری ناشی از کمبود تقاضا، طرحهای اولیهای را پیریزی کرد که در نهایت منجر به تاسیس دو نهاد مهم بینالمللی یعنی صندوق بینالمللی پول (IMF) و بانک جهانی شد. این نهادها که در کنفرانس برتون وودز در سال۱۹۴۴ شکل گرفتند، وظیفه داشتند تا از تکرار فجایع اقتصادی دهه۱۹۳۰ جلوگیری کرده و ثبات را به اقتصاد جهانی بازگردانند.
تاکاهاشی و تراژدی ژاپن
در خاور دور، ماشین جنگ ژاپن بسیار زودتر به حرکت درآمده بود. پیروزی بر روسیه در سال ۱۹۰۵ که بخشی از هزینه آن با نخستین استقراض بینالمللی ژاپن تامین شد، اشتهای سیریناپذیر ارتش امپراتوری را برای جنگطلبی بیشتر کرد. با این حال، اقتصاد ژاپن به لطف سیاستهای نوآورانه کورکیو تاکاهاشی، وزیر دارایی وقت، از رکود بزرگ جهانی جان سالم به در برد. تاکاهاشی که به او لقب «کینز ژاپن» دادهاند، با ترکیبی از سیاست مالی انبساطی و تسهیل پولی، پایگاه صنعتی قدرتمندی برای ژاپن ساخت؛ پایگاهی که نظامیان چشم طمع به آن داشتند.
در سال۱۹۳۱، با حمله ارتش به منچوری، این طمع علنی شد. همزمان که ارتش برای تهاجم گستردهتر به چین آماده میشد، تاکاهاشی و دیگر وزرای غیرنظامی در کابینه، نبردی را برای مهار درخواستهای بیپایان نظامیان برای بهدست آوردن بودجه بیشتر آغاز کردند. اما قدرت نظامیان در کابینه به حدی بود که میتوانستند بودجههای مخالف میل خود را وتو کنند.
تاکاهاشی در برابر فشارها ایستاد و استدلال کرد که کشور توان تامین مالی چنین ماجراجویی ویرانگری را ندارد. این مقاومت او را به هدف اصلی جنبش رادیکال «افسران جوان» تبدیل کرد؛ گروهی که او را نماد یک دولت فاسد و مانعی بر سر راه اهداف مقدس امپراتوری میدانستند. سرانجام، در ۲۶فوریه۱۹۳۶، او بهدست گروهی از همین افسران در خانهاش ترور شد. با مرگ او، آخرین سنگر مقاومت در برابر نظامیگری فرو ریخت و راه برای هزینههای بیحدوحصر نظامی و جنگی تمامعیار هموار شد.
رویکرد چینی
در چین آن دوران، فروپاشی دولت مرکزی عملا هرگونه سیاستگذاری اقتصادی منطقی را ناممکن کرده بود. دولت ناسیونالیست به رهبری چیانگ کایشک، همزمان در سه جبهه میجنگید: تهاجم ژاپن، جنگ داخلی با کمونیستها و نزاع با جنگسالاران محلی. در چنین شرایطی، وزیر دارایی، اچ.اچ.کونگ، برای تامین مالی ارتش، به جعبهابزار نامتعارف و خاص خود روی آورد.
او که خود از خانوادهای ثروتمند بود و با قدرتمندترین خاندان چین یعنی خانواده سونگ وصلت کرده بود، از هیچ اقدامی، فارغ از میزان ویرانگر بودن آن، رویگردان نبود. او از یکسو با روسای باندهای تبهکار شانگهای برای اخاذی مالیات از دهقانان بیبضاعت همکاری میکرد و از سوی دیگر، بانکها را برای اعطای وامهای اجباری تحت فشار میگذاشت و در نهایت با نشاندن اعضای خانوادهاش در هیاتمدیره، آنها را به نفع خود مصادره میکرد. همزمان، ذخایر طلا و نقره کشور را به ابزاری برای سفتهبازی و کسب سودهای هنگفت تبدیل کرده بود. زمانی که این منابع نیز کافی نبود، به سادهترین و مهلکترین راهکار متوسل شد یعنی چاپ بیرویه پول بدون پشتوانه که کشور را در تورمی مهارنشدنی و فلجکننده غرق کرد.
این استراتژیها با لابیگری مستمر برای دریافت کمکهای خارجی از آمریکا تکمیل میشد و توانست ارتش را برای حدود یک دهه سرپا نگه دارد. اما بهای این بقای کوتاهمدت، فروپاشی کامل اقتصادی و یک فاجعه ملی بود؛ فاجعهای که امروزه بهعنوان یکی از دلایل کلیدی شکست ناسیونالیستها در برابر کمونیستها در جنگ داخلی چین شناخته میشود.
تخصیص منابع برای جنگی تمامعیار
جنگ جهانی دوم تنها در میدانهای نبرد رخ نداد. پشت هر لشکر، کارخانهای عظیم و شبکهای پیچیده از منابع قرار داشت. پیروزی در این نبرد تمامعیار، بیش از هرچیز به نبوغ اقتصادی برای تخصیص بهینه منابع فیزیکی و انسانی وابسته بود.
آلمان تحت مدیریت شاخت
آلمان پس از جنگ جهانی اول، تحت فشار «معاهده ورسای» از مسلح شدن دوباره منع شده بود. اما با روی کار آمدن هیتلر، ارادهای پنهانی برای بازسازی ماشین جنگی شکل گرفت. معمار اقتصادی این پروژه، یالمار شاخت، رئیس رایشبانک و وزیر اقتصاد بود. او برای دور زدن محدودیتها، دست به خلاقیتهای مالی شگفتانگیزی زد. او سیستمی از معاملات پایاپای با کشورهای اروپای شرقی و آمریکای جنوبی طراحی کرد که در آن آلمان کالاهای صنعتی خود را با مواد خام استراتژیک مبادله میکرد.
مهمترین ابداع او اسکناسهای «مِفو» بود. این اسکناسها توسط یک شرکت صوری که توسط غولهای صنعتی آلمان تاسیس شده بود، صادر میشد؛ اما پرداخت آن توسط بانک مرکزی تضمین میشد. این ترفند به دولت نازی اجازه میداد تا بدون ثبت هزینهها در بودجه رسمی و دور از چشم ناظران بینالمللی، ارتش خود را تا بن دندان مسلح کند.
با این حال، نبوغ شاخت با ایدئولوژی حزب نازی در تضاد بود. هرمان گورینگ، مسوول برنامه چهارساله، به دنبال خودکفایی کامل بود؛ سیاستی که تولید داخلی را به هر قیمتی، حتی به بهای نابودی ثبات اقتصادی افزایش میداد. شاخت هشدار داد که آلمان برای جنگی طولانی آماده نیست. این اختلافات به برکناری او در سال۱۹۳۷ و دستگیریاش در ۱۹۴۴ منجر شد. با این حال، دادگاه نورنبرگ او را تبرئه کرد؛ زیرا پیش از آغاز جنگ از حلقه قدرت خارج شده بود.
شوروی و کانتورووی
اقتصاد دستوری اتحاد جماهیر شوروی، با وجود ضعفهای ناشی از اقدامات استالین، توانست به سرعت برای جنگ بسیج شود. اما این سیستم ناکارآمدیهای هولناکی داشت. در چنین فضای رعبآوری، لئونید کانتوروویچ، ریاضیدان جوان، در سال ۱۹۳۹ به کشف بزرگی رسید. او برای حل یک مساله ساده تولید در یک کارخانه، روش ریاضی «برنامهریزی خطی» (Linear Programming) را ابداع کرد.
کانتوروویچ دریافت که با این روش میتوان تخصیص منابع را در کل اقتصاد بهینه کرد. این ایده که از نظر ایدئولوژیک برای حزبی که به «نظریه ارزش کار» مارکس وفادار بود، یک بدعت غیرقابلقبول تلقی میشد. در نتیجه، کار پیشگامانه او برای دههها سرکوب شد. با این حال، نبوغ کانتوروویچ در عمل جان انسانها را نجات داد. در جریان محاصره مرگبار لنینگراد، او با محاسبات ریاضی دقیق، ضخامت بهینه یخ روی دریاچه لادوگا را تعیین کرد تا کامیونهای تدارکاتی بتوانند از «جاده زندگی» عبور کنند؛ تنها راهی که شهر را از قحطی کامل نجات میداد.
واسیلی لئونتیف و بمباران استراتژیک متفقین
ایالات متحده با پایگاه صنعتی عظیم خود، منابع جنگی را به شکلی کارآمد مدیریت میکرد. دولت، اقتصاددانان بسیاری، از جمله مهاجران اروپایی، را برای هدایت این تلاش بزرگ به خدمت گرفت. یکی از درخشانترین آنها، واسیلی لئونتیف، مهاجری از پتروگراد بود که در هاروارد روشی نوین به نام تحلیل داده-ستانده (Input-Output Analysis) را توسعه داده بود. این تحلیل، مانند یک نقشه دقیق، نشان میداد که هر بخش از اقتصاد چه مقدار ورودی از سایر بخشها دریافت میکند و چه مقدار خروجی به دیگران میدهد.
لئونتیف به دفتر خدمات استراتژیک (OSS) پیوست. او با استفاده از مدل خود، ابتدا ثابت کرد که اقتصاد شوروی توان مقاومت در برابر تهاجم آلمان را دارد. اما تاثیر اصلی کار او زمانی آشکار شد که انگلیس از مدل او برای شناسایی گلوگاههای حیاتی اقتصاد آلمان استفاده کرد. آنها دریافتند که کل ماشین جنگی آلمان به چند صنعت کلیدی وابسته است: کارخانههای تولید بلبرینگ، هواپیماهای جنگنده و مهمتر از همه، پالایشگاههای نفت. از آن پس، بمبارانهای استراتژیک متفقین با دقتی مرگبار بر این اهداف متمرکز شد. این حملات، نیروی هوایی و لشکرهای زرهی آلمان را فلج کرد و نقشی تعیینکننده در پیروزی متفقین داشت. این یکی از برجستهترین نمونههای تاریخ بود که در آن، یک نظریه اقتصادی مستقیما به یک تاکتیک نظامی ویرانگر تبدیل شد.
میراث اقتصادی جنگ
جنگ جهانی دوم با تمام ویرانیهایش، یک نقطه عطف برای علم اقتصاد بود. این دوره، آزمایشگاهی بزرگ برای ایدههای اقتصادی بود و اقتصاددانان را از حاشیه به کانون سیاستگذاری دولتها راند.
برخلاف انتظار، آلمان و ژاپن که شکستخورده و ویران شده بودند، رشدی بسیار سریعتر از کشورهای پیروز مانند بریتانیا و آمریکا را تجربه کردند. دلیل این امر تنها بازسازی زیرساختها نبود. این کشورها مجبور شدند صنعت خود را از صفر و با فناوریهای نوین بسازند. علاوه بر این، «توافق پس از جنگ» میان کارگران و کارفرمایان منجر به تعدیل دستمزدها در ازای سرمایهگذاری بالا شد که به جهش بهرهوری کمک کرد.
وحشت از تکرار بحران اقتصادی دهه۱۹۳۰، به ایجاد یک حرکت قدرتمند به سمت یکپارچگی اقتصادی جهانی منجر شد. این تفکر به تاسیس نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و گات (GATT) انجامید که هدفشان ایجاد ثبات در اقتصاد جهانی بود.
در نهایت، جنگ جهانی دوم نه تنها نقشه سیاسی جهان را تغییر داد، بلکه ماهیت علم اقتصاد و نقش اقتصاددانان را نیز برای همیشه دگرگون کرد. تحلیلهای اقتصادی به یکی از ابزارهای اصلی دولتهای مدرن تبدیل شد؛ میراثی که تاثیرات آن تا امروز ادامه دارد.
منبع:
Economists at War: How a Handful of Economists Helped Win and Lose the World Wars by Alan Bollard
Harrison, M, ed. (۱۹۹۸) , The economics of World War II: an overview