ریشه‏‏‌های جنگ و مسیرهای صلح

بنیان تحلیل او بر مفهومی کلیدی به نام «محدوده چانه‌‌‌زنی» استوار است. هر منفعتی که بر سر آن درگیری وجود دارد خواه سرزمین باشد یا قدرت سیاسی مانند یک «کیک» است. جنگیدن، همواره بخشی از این کیک را نابود می‌کند. هزینه‌‌‌های انسانی و اقتصادی جنگ، ارزشی را از بین می‌‌‌برد که در صورت توافق، برای هر دو طرف باقی می‌‌‌ماند. این ارزش حفظ‌‌‌شده، «سود صلح» است و محدوده‌‌‌ای برای چانه‌‌‌زنی ایجاد می‌کند که در آن هر توافقی از جنگ بهتر است. به طرز شگفت‌‌‌انگیزی، حتی باندهای تبهکار رقیب در کلمبیا نیز این منطق را درک کرده و برای حفظ سود تجارت خود، از جنگ تمام‌‌‌عیار پرهیز می‌کنند.

پس اگر صلح تا این حد منطقی است، چرا این معامله‌‌ عقلانی شکست می‌‌‌خورد؟ بلتمن توضیح می‌دهد که جنگ زمانی رخ می‌دهد که این هزینه‌‌‌ها نادیده گرفته می‌شود. این غفلت از پنج مسیر اصلی نشأت می‌گیرد. گاهی مشکل از خود مسوولان است؛ مسوولان بی‌‌‌کنترلی که شخصا هزینه‌‌‌های جنگ را نمی‌‌‌پردازند یا برای انگیزه‌‌‌های ناملموسی مانند کسب افتخار و میراث تاریخی، منافع ملت خود را قربانی می‌کنند. در موارد دیگر، مشکل از ادراک است؛ سوءتفاهم‌‌‌ها، اطلاعات غلط و اعتمادبه‌‌‌نفس کاذب باعث می‌شود یک طرف، قدرت حریف یا اراده‌‌ جامعه جهانی را به شکلی خطرناک دست‌‌‌کم بگیرد.

در نهایت، حتی رهبران منطقی نیز ممکن است به دلیل دو مشکل استراتژیک وارد جنگ شوند: عدم‌قطعیت درباره‌‌ نیت واقعی دشمن و «مشکل تعهد»، یعنی ترس از اینکه حریف به پیمان صلح در آینده پایبند نخواهد ماند، به‌‌‌ویژه اگر قدرتش افزایش یابد. بخش نخست این گفت‌وگو با بررسی این پنج عامل و با ذکر مثال‌‌‌هایی از جنگ اوکراین تا جنگ جهانی اول، چارچوبی برای درک چرایی وقوع جنگ ارائه داد. اکنون در بخش دوم، بحث با تمرکز بیشتری بر این معمای استراتژیک، یعنی «مشکل تعهد»، ادامه یافته و سپس به راه‌‌‌حل‌‌‌ها می‌‌‌پردازد: سه مسیر عملی که می‌توانند به عنوان سرعت‌گیر عمل کرده و ما را در مسیر صلح نگه دارند.

پل رند: کریس بلتمن در کتابش سناریویی را مطرح می‌کند: تصور کنید در صحنه‌‌ سرقتی مانند فیلم‌‌‌ها هستید. شما و همدستتان کار را تمام کرده‌‌‌اید که ناگهان او اسلحه‌‌‌ای به سویتان می‌گیرد. ماشه را می‌‌‌چکاند، اما عمل نمی‌‌‌کند. تنها یک لحظه برای تصمیم‌گیری فرصت دارید: سعی می‌‌‌کنید با او حرف بزنید یا به سمتش هجوم می‌‌‌برید؟ این همان «مشکل تعهد» است.

کریس بلتمن: می‌‌‌دانید، یک ضرب‌‌‌المثل قدیمی هست که می‌‌‌گوید: «اگر فکر می‌‌‌کنی دشمنت قرار است تو را برای شام بخورد، تو او را برای ناهار بخور.» این خلاصه‌‌ مفهوم «مشکل تعهد» است؛ یعنی برای جلوگیری از حذف شدن، باید پیش‌‌‌دستی کنی.

پل رند: این موضوع ما را به یاد عراق می‌‌‌اندازد؟

کریس بلتمن: اتفاقا، این همان منطقی است که بسیاری جنگ عراق را با آن تحلیل می‌کنند.

کریس بلتمن: البته که سوءبرداشت‌‌‌ها در کار بود، اما اساسا یک احتمال هرچند کوچک، اما غیرقابل چشم‌‌‌پوشی، وجود داشت که صدام حسین بتواند برنامه‌‌ تحقیقاتی تسلیحات هسته‌‌‌ای خود را از سر بگیرد. وقتی فکر می‌‌‌کنید دشمنتان قرار است شما را «برای شام بخورد» و موازنه‌‌ قدرت در خاورمیانه را کاملا به نفع خود تغییر دهد، شما پیش‌‌‌دستی کرده و او را «برای ناهار می‌‌‌خورید». این توضیح کاملی برای تهاجم آمریکا به عراق نیست، اما عامل مهمی بود. نادیده گرفتن این مساله، به درک نادرست از انگیزه‌‌‌های جنگ منجر می‌شود و در نتیجه، تلاش‌‌‌های ما برای جلوگیری از آن را پیچیده‌‌‌تر می‌کند.

پل رند: فکر می‌‌‌کنم در اینجا به مفهومی می‌‌‌رسیم که شما آن را «دریچه‌‌‌های فرار» یا «راهکارهای خروج» می‌‌‌نامید. درست است؟

کریس بلتمن: بله. به نظرم این ایده‌‌ بسیار مهمی است. در واقع راه‌‌‌های زیادی برای خروج از «مشکل تعهد» وجود دارد... اغلب مسیرهایی برای دور شدن از این مشکل و ایجاد تعهد وجود دارد، اما این راه‌‌‌ها محدود و باریک‌‌‌اند. اینجاست که عدم‌قطعیت، سوءبرداشت‌‌‌ها و رهبران ناکارآمد اهمیت پیدا می‌کنند. ما تنها زمانی کورکورانه و ناخواسته به سوی جنگ کشیده می‌‌‌شویم که اصول بنیادین استراتژیک، گزینه‌‌‌های ما برای یک توافق صلح‌‌‌آمیز را به یک باریکه‌‌‌راه محدود کرده باشند. بنابراین، جنگ تقریبا هرگز یک دلیل واحد ندارد و هیچ‌‌‌چیز کاملا روانی یا کاملا استراتژیک نیست؛ بلکه معمولا تعاملی میان این دو است.

پل رند: اگر اینها پنج عاملی هستند که می‌توانند مذاکره برای صلح را به بن‌‌‌بست بکشانند، بلتمن معتقد است سه عامل بازدارنده نیز وجود دارند که مانند «سرعت‌‌‌گیر» عمل می‌کنند.

کریس بلتمن: تصور کنید در یک خیابان شلوغ زندگی می‌‌‌کنید و نگرانید که اتومبیل‌‌‌ها با سرعت زیاد به فرزندانتان آسیب بزنند. شما سرعت‌‌‌گیر نصب می‌‌‌کنید، اما همچنان به فرزندانتان می‌‌‌گویید که هنگام عبور احتیاط کنند. سرعت‌‌‌گیر یک لایه‌‌ محافظتی ایجاد می‌کند، هرچند همیشه کسانی هستند که با سرعت غیرمجاز می‌‌‌رانند.

پل رند: اولین سرعت‌‌‌گیر: نهادها.

کریس بلتمن: وجود قوانین و مجریان قانون، یک مثال روشن است. در کشوری مانند ایالات متحده، ما نهاد دولت، پلیس و دادگاه را داریم. جوامع بشری در طول تاریخ در ایجاد چنین سازوکارهایی بسیار هوشمندانه عمل کرده‌‌‌اند.

پل رند: شما برای این موضوع، دوباره به سراغ مثالی از شهر مِدِیین و منطقه‌‌ بِیُو در کلمبیا می‌‌‌روید.

کریس بلتمن: بله، در منطقه‌‌ بِیُو، دو باند رقیب و قدرتمند، کنترل زندان‌‌‌ها و خیابان‌‌‌ها را در دست دارند. در یک مورد، دعوا بر سر بازی بیلیارد در زندان بالا می‌گیرد و یکی از طرفین به روی دیگری اسلحه می‌‌‌کشد. (اینکه چطور در زندان اسلحه پیدا می‌شود، خود موضوع یک پادکست دیگر است!) پس از آن، چرخه‌‌‌ای از قتل‌‌‌های انتقام‌‌‌جویانه به راه می‌‌‌افتد، هر گروه متحدانش را فرامی‌‌‌خواند و تمام ۴۰۰ باند شهر پشت یکی از دو طرف صف می‌‌‌کشند و شهر در آستانه یک جنگ تمام‌‌‌عیار قرار می‌گیرد. اینجاست که سرکرده‌‌‌های اصلی وارد عمل شده و قاطعانه می‌‌‌گویند: «نه، این اتفاق نخواهد افتاد.»

پیام آنها این است: «تمام این اشتباهات، هیجانات و خطاهای استراتژیک بس است. ما انگیزه‌‌‌های متقابلی برای صلح ایجاد می‌‌‌کنیم و به شما کمک می‌‌‌کنیم به توافق برسید.» و موفق هم می‌‌‌شوند. چرا؟ چون صلح به نفع همه است، به‌‌‌ویژه برای همین سرکرده‌‌‌ها که عمده‌‌‌فروشان مواد مخدر هستند و تجارتشان به ثبات وابسته است. آنها خودشان در ایجاد نهادهایی برای جلوگیری از جنگ ذی‌نفع هستند. همان‌طور که ما در سطح جهانی رژیم‌‌‌های تحریم داریم، آنها نیز سازوکارهای تنبیهی داخلی برای مجازات باندهایی دارند که صلح را نادیده می‌‌‌گیرند.

پل رند: و این ما را به دومین سرعت‌‌‌گیر می‌‌‌رساند: درهم‌‌‌تنیدگی منافع.

کریس بلتمن: تحریم‌‌‌ها را در نظر بگیرید. تحریم‌‌‌ها چگونه به صلح کمک می‌کنند؟  تحریم می‌‌‌گوید: «چون شما به هزینه‌‌‌های جنگ بی‌‌‌توجه هستید، ما با ایجاد هزینه‌‌‌های جدید، شما را وادار به توجه می‌‌‌کنیم.» به این ترتیب، با پرهزینه‌‌‌تر کردن جنگ، تلاش می‌کنند مسیر جنگ‌‌‌طلبی را منحرف کنند. یا نقش میانجی‌‌‌ها را در نظر بگیرید. کار یک میانجی چیست؟ آنها تلاش می‌کنند عدم‌قطعیت را کاهش دهند. از آنجا که یافتن راهکارهای خلاقانه برای «مشکل تعهد» از نظر سیاسی دشوار است، میانجی‌‌‌ها با ابتکار عمل، راه‌‌‌هایی برای اعتمادسازی و ایجاد تعهد پیشنهاد می‌دهند. در واقع، هر اقدامی که در راستای «صلح‌‌‌سازی» انجام می‌شود، اگر بخواهد موفق باشد، باید یکی از این مشکلات بنیادین را هدف بگیرد.

پل رند: از جنگجویان لیبریا تا باندهای تبهکار شیکاگو، بلتمن به یک شیوه‌‌ مداخله اشاره می‌کند که در مهار چرخه‌‌‌های خشونت، کارآمدی شگفت‌‌‌انگیزی داشته است.

کریس بلتمن: تخصص اصلی من نه حل منازعات بین‌المللی، بلکه یافتن راهی برای مهار خشونت در سطح خرد، یعنی در شهرها و جنگ‌‌‌های داخلی است. من برنامه‌‌‌های آزمایشی بسیاری را، از میانجی‌گری برای کاهش عدم‌قطعیت گرفته تا راهکارهای ایجاد تعهد، اجرا کرده‌‌‌ام. در این میان، با برنامه‌‌‌ای مواجه شدم که مستقیما برای مقابله با سوءبرداشت‌‌‌ها و هیجانات آنی طراحی شده است.

پل رند: این همان برنامه‌‌‌ای است که قبلا با «ینس لودویگ» درباره‌‌‌اش گفت‌وگو کردیم: ترکیبی از «درمان شناختی-رفتاری» و ایجاد فرصت شغلی.

کریس بلتمن: این رویکرد ترکیبی، هم روی مجرمان خشن در شیکاگو و هم روی تبهکاران سابقه‌‌‌دار در غرب آفریقا، نتایج بسیار موثری داشته است. تلفیق درمان شناختی-رفتاری (برای کنترل پرخاشگری و کمک به یافتن سبک زندگی جدید) با حمایت اقتصادی (برای تسهیل‌ گذار به یک شغل غیرخشونت‌‌‌آمیز)، باعث شده بخش بزرگی از این افراد، سبک زندگی خشونت‌‌‌آمیز را کنار بگذارند. به نظرم این رویکرد درس‌‌‌های فراوانی برای نحوه‌‌ مواجهه با شورشیان و جنایتکاران سازمان‌‌‌یافته دارد، هرچند تحقیقات در این زمینه همچنان ادامه دارد.

پل رند: با این تفاسیر و با به‌‌‌کارگیری چارچوب پنج مسیر جنگ و سه مسیر صلح، چشم‌‌‌انداز شما از جنگ اوکراین چیست؟

کریس بلتمن: این جنگ برای اوکراین و روسیه به قدری پرهزینه است که انگیزه‌‌‌های بسیار قدرتمندی برای توقف درگیری در یک مقطع زمانی، شاید چند ماه دیگر، وجود دارد. به تازگی از یک اقتصاددان برجسته خواندم که اساسا نیمی از درآمد ملی پیش از جنگ برای تامین هزینه‌‌‌های این جنگ لازم است. همچنین بنادر آنها مسدود شده است که چیزی حدود ۷۰‌درصد صادراتشان را تشکیل می‌دهد. بنابراین حتی اگر کالایی تولید می‌‌‌کردند که نمی‌‌‌کنند، نمی‌توانند برایش پولی دریافت کنند. پس مشخص نیست که پول لازم برای این کار را داشته باشند و البته غرب هزینه‌‌‌هایشان را تامین می‌کند و من از این بابت خوشحالم، اما این کمک‌‌‌ها باید حدی داشته باشد. این جنگ برای روسیه نیز بی‌‌‌نهایت پرهزینه است.

کریس بلتمن: این موضوع باعث می‌شود فکر کنم شانس خوبی وجود دارد که پس از دور بعدی نبردها در چند ماه آینده، شاید به یک بن‌‌‌بست برسیم که بهترین چیزی که می‌توان در مورد آن گفت این است که آنها جنگ را متوقف کرده‌‌‌اند و روسیه همچنان بخشی از خاک اوکراین را در اشغال دارد و از پس دادن آن امتناع می‌‌‌ورزد و احتمالا اوکراین و غرب نیز آن را به عنوان امری مشروع به رسمیت نمی‌‌‌شناسند، اما درگیری در مقیاس بزرگ وجود ندارد. احتمالا درگیری در مقیاس کوچک خواهد بود. این به نظر من بهترین سناریو است که توسط این انگیزه‌‌‌های قدرتمند هدایت می‌شود. اما باز هم، دلایلی وجود دارد که چرا ما می‌‌‌جنگیم و آنها می‌توانند پایدار ماندن این وضعیت را بسیار دشوار کنند.

پل رند: بلتمن تاکید می‌کند که این چارچوب، ابزاری قدرتمند برای فهم بهتر جنگ و صلح است، اما هشدار می‌دهد که نباید به آن به چشم یک نسخه‌‌ جادویی نگاه کرد.

کریس بلتمن: می‌‌‌دانید، همیشه این سوال وجود دارد که: «چگونه این کتاب را به پایان برسانم؟» یک راه این بود که کتاب را این‌‌‌گونه تمام کنم: «حالا که می‌‌‌فهمیم چرا می‌‌‌جنگیم و حالا که برخی از مسیرهای صلح را می‌‌‌شناسیم، اگر فقط کارهای زیر را انجام دهیم، دنیای صلح‌‌‌آمیزتری خواهیم داشت.» که کتابی خوش‌بینانه و امیدوارکننده است. مثل این است که بگوییم: «عالی شد، دقیقا می‌‌‌دانم چه کار باید بکنم.» اما من نمی‌‌‌خواستم چنین کتابی بنویسم زیرا فکر می‌‌‌کنم این طرز تفکر درستی نیست. نه به این دلیل که در مورد انواع بسیار متفاوتی از خشونت صحبت می‌‌‌کنم، بلکه به این دلیل که واقعا بفهمیم کدام‌‌‌یک از این پنج عامل در موقعیت شما غالب است و بعد واقعا بفهمیم برای مهار آن چه کاری می‌توان انجام داد... واقعا دشوار است و در هر مورد متفاوت است. بنابراین حتی اگر یک چارچوب مشترک برای فکر کردن در مورد همه‌‌ این مسائل و اساسا برای سازماندهی تمام این توضیحات داشته باشیم، و حتی اگر این به ما در تشخیص بهتر کمک کند، رسیدن به تشخیص، خود کار سختی است.

فرض کنید من یک کتاب پزشکی نوشته‌‌‌ام که به مردم کمک می‌کند بیماری‌‌‌ها را بهتر تشخیص دهند. من نمی‌توانم در فصل آخر، ۱۰ راهکار برای درمان تمام امراض ارائه دهم. این غیرممکن است. در عوض، شما باید سیستمی از پزشکان متخصص تربیت کنید که در حل مسائل پیچیده و آزمودن درمان‌‌‌های نوین (به‌‌‌ویژه درمان‌‌‌هایی که هنوز کشف نشده‌‌‌اند) مهارت داشته باشند. به نظرم این رویکرد درستی برای فکر کردن به صلح است. هر بیمار (هر بحران) شرایط خاص خود را دارد. ما به تمام کنشگران، از اعضای جوامع درگیر گرفته تا بازیگران خارجی، نیاز داریم تا رویکرد بهتری برای «تشخیص» داشته باشند؛ رویکردی مبتنی بر حل مساله‌‌ گام به گام، با علم به اینکه در این مسیر بارها اشتباه خواهند کرد و با پذیرش این واقعیت که همیشه بهترین دارو را در اختیار ندارند. بنابراین، ما همزمان باید در پی ابداع داروهای موثرتری نیز باشیم.