زندگینامه بزرگان مکتب شیکاگو؛
معمار نااطمینانی بازارها
فرانک هاینمن نایت (۱۹۷۲-۱۸۸۵) در نوامبر ۱۸۸۵ در مکلین، ایلینوی به دنیا آمد. اگرچه الزامات زندگی کشاورزی اغلب بر تحصیل ارجحیت داشت، نایت و خواهر و برادرهایش در نهایت توانستند به تحصیلات دانشگاهی بپردازند: سه پسر، از جمله فرانک اقتصاددان شدند. پس از فارغالتحصیلی از کالج میلیگان در سال۱۹۱۱، فرانک نایت مدرک لیسانس علوم و فوق لیسانس (در زبان آلمانی) خود را از دانشگاه تنسی دریافت کرد. او به تحصیلات تکمیلی در آلمان فکر کرد؛ اما در عوض بورسیهای برای تحصیل فلسفه در دانشگاه کرنل پذیرفت.
از فلسفه تا اقتصاد
نایت در سال اول حضورش در کرنل (۱۹۱۴-۱۹۱۳) پس از اینکه استاد فلسفهاش به او گفت شکاکتر از آن است که فیلسوف شود (جانسون ۱۹۵۲)، به اقتصاد تغییر رشته داد. او دکترای خود را در سال۱۹۱۶ تحت نظارت الینای. یانگ به پایان رساند. رساله نایت یکی از مشهورترین رسالهها در ادبیات اقتصادی است؛ زیرا هم نسخه نظریه نئوکلاسیک مرتبط با جان بیتس کلارک را با ارائه نظریهای درباره سود به پایان رساند و هم با معرفی نظریهای درباره عدم قطعیت، دروازهای به سوی انبوهی از پرسشهای جدید گشود. این رساله جایزه دوم مسابقه مقالهنویسی هارت، شافنر و مارکس در سال۱۹۱۷ را دریافت کرد و در سال۱۹۲۱ تحت عنوان «ریسک، نااطمینانی و سود» (Risk, Uncertainty and Profit) (نایت۱۹۲۱) منتشر شد.
یک دوره کوتاه تدریس بهعنوان مدرس در کرنل (۱۹۱۷-۱۹۱۶) با دو سال تدریس در دانشگاه شیکاگو (۱۹۱۹-۱۹۱۷) دنبال شد. اما زمانی که دانشگاه آیووا در سال۱۹۱۹ به او پیشنهاد جایگزینی آیزاکای. لوس را داد، شیکاگو پست دائمیای برای ارائه به نایت نداشت. 9سال بعد، او از آیووا سیتی به شیکاگو بازگشت و اینبار بهطور دائم، با قصد تدریس دروس مرتبط با تقاطع اقتصاد، نهادگرایی، تاریخ اقتصادی تطبیقی و تاریخ اندیشه اقتصادی؛ هر چیزی به جز نظریه اقتصادی که قلمرو جیکوب واینر بود. اگرچه او تاریخ اندیشه اقتصادی و درسی درباره اقتصاد و فلسفه جامعه دموکراتیک را تدریس کرد، اما ناگزیر به تدریس نظریه قیمت نیز پرداخت. سنت قوی نظریه قیمتگذاری که او و واینر در سالهای بین دو جنگ بنیان نهادند، زمینه را برای نقش محوری که نظریه قیمت در آموزش اقتصاددانان شیکاگو در دوره پس از جنگ ایفا کرد، فراهم ساخت.
برنده پیشانوبل
خدمت نایت به اقتصاد آمریکا زمانی مورد تقدیر قرار گرفت که انجمن اقتصادی آمریکا (AEA) در سال۱۹۵۷ مدال فرانسیسای. واکر را به او اهدا کرد؛ مدالی که حداکثر هر 5سال یکبار به یک نظریهپرداز اقتصادی اعطا میشد (این مدال پس از تاسیس جایزه نوبل در دهه۱۹۷۰ متوقف شد). او در سال۱۹۵۰ به ریاست انجمن اقتصادی آمریکا منصوب شده بود و در سال۱۹۶۱ توسط ACLS جایزه خدمات برجسته به دانش انسانی را دریافت کرد. چندین دانشگاه اروپایی و آمریکایی به او مدارک افتخاری اعطا کردند و نایت همچنین به عضویت آکادمی هنرها و علوم آمریکا و آکادمی ملی دی لینچی در ایتالیا انتخاب شد. نایت رسما در سال۱۹۵۲ از دانشگاه شیکاگو بازنشسته شد، اگرچه تا اوایل دهه۱۹۶۰ به تدریس ادامه داد و اغلب در سایر موسسات سخنرانی میکرد. او تا زمان مرگش در آوریل۱۹۷۲ به سخنرانی و نوشتن ادامه داد.
ساخت ادبیات نااطمینانی
«ریسک، نااطمینانی و سود» (نایت۱۹۲۱)، عدم قطعیت را در مرکز نظریهپردازی اقتصادی و مساله دانش در علوم اجتماعی قرار داد. عدم قطعیت در آن زمان موضوع مورد توجه سایر اقتصاددانان نیز بود؛ در واقع، جان مینارد کینز «رسالهای در باب احتمال» (Treatise on Probability) (کینز ۱۹۲۱) خود را در همان سال منتشر کرد. اما درحالیکه کینز عدم قطعیت را بر اساس ذهنیت دانش بشری تعریف میکرد، نایت آن را در ذهنیت کنش انسانی قرار داد (گری ۲۰۰۱، اِمت ۲۰۰۹) . تفاوت، ظریف، اما عمیق است؛ کینز استدلال میکرد که ذهنیت تنها اجازه توضیحات احتمالی پیچیدگیهای واقعیت طبیعی و اجتماعی را میدهد.
از سوی دیگر، نایت استدلال کرد که واقعیت اجتماعی، عنصر مضاعفی ارائه میدهد – ماهیت داوطلبانه و اکتشافی رفتار انسان – که نه تنها دانش ما را به معنای کینزی ذهنی میسازد، بلکه به این معنا نیز بود که حتی توضیحات احتمالی نیز ناکافی هستند. جهان واقعی تعامل اجتماعی مستلزم آن است که ما نه تنها فرض کنیم عاملان اقتصادی داوطلبانه عمل میکنند، بلکه با این دانش عمل میکنند که دیگران نیز قادر به عمل داوطلبانه هستند. بنابراین، عاملان مجبور میشوند (به شیوهای که با استدلال احتمالاتی قابل درک نیست) تخمین بزنند که کدام مسیر عمل، بهترین است. عدم قطعیت حاصله، نیاز به یک علم اجتماعی را ایجاد کرد که فراتر از تحلیل انتخاب گسترش یابد.
درک نایت از عدم قطعیت همچنین پیامدهای گستردهتری برای اقتصاد داشت. بخش پایانی «ریسک، نااطمینانی و سود» طرح این استدلال را ترسیم کرد که عدم قطعیت منجر میشود عاملان اقتصادی (به ویژه بنگاهها) نهادهایی ایجاد کنند که از طریق آنها بتوانند مواجهه خود با عدم قطعیت را کاهش دهند؛ همانطور که «بیمه» به بنگاهها امکان میدهد «ریسکها» را به هزینه تبدیل کنند، «ساختار سازمانی» بنگاهها به آنها امکان میدهد «عدم قطعیتهای مبادلات بازار» را به انتقالات داخلی بنگاه که قطعیتر خواهند بود، تبدیل کنند. ظهور نظریههای هزینه مبادله و نظارت بر بنگاه که نقش عمدهای در اقتصاد شیکاگو داشتهاند، ریشه در رویکرد نایت به بنگاه دارد (دمستز و آچیان ۱۹۷۷، کوز ۱۹۸۸، فوس ۱۹۹۳، لانگلوا و کوسگل ۱۹۹۳).
ادعاهای نظری بدیع درباره اهمیت عدم قطعیت برای کنش انسانی که در «ریسک، نااطمینانی و سود» توسعه یافت، بر پایهای روششناختی نسبتا سنتی قرار گرفت. با پیروی از منطق استاندارد که علم شامل فرآیند انتزاع و تحلیل است، نایت استدلال کرد که عدم قطعیت صرفا نخستین فرضی است که باید در فرآیند حرکت از جهان نظری رقابت کامل به سوی واقعیت سرمایهداری صنعتی مدرن حذف شود؛ روشی که تی.دبلیو. هاچیسون آن را رویکرد «خوشبینانه» تقریب متوالی نامید (هاچیسون ۱۹۳۸).
نایت در اوایل دهه۱۹۲۰ مجددا در مقابل ادعای برخی نهادگرایان مبنی بر اینکه نظریه اقتصادی صرفا غیرواقعی و نامرتبط با واقعیت اجتماعی است، به دفاع از نظریهپردازی اقتصادی در این قالب پرداخت (نایت ۱۹۹۹). با این حال، مناظرات او با نهادگرایان در طول دهه ۱۹۲۰، فرصتی برای او فراهم آورد تا رویکرد فلسفی و روششناختی خود به اقتصاد را بهطور کاملتر بیان کند. اگرچه مفهوم تقریب متوالی همچنان در کار او ظاهر میشد (نایت ۱۹۹۹)، چندین مضمون دیگر شروع به ایفای نقشی روششناختی مهمتر کردند.
اخلاقگرایی و نسبیگرایی
نخستین این مضامین، نقش «گرایش ناظر» (interests of the observer) در فعالیت علمی بود. نایت از اوایل سال۱۹۲۵ این مفهوم را که دانشمندان خود دارای علایق متعددی هستند، بخشی از استدلال خود قرار داد که علم موقعیت ممتازی در قلمرو کنش انسانی اشغال نمیکند.«حقیقت یک گرایش و دلبستگی است... و هیچ بشری جستوجوی حقیقت را به تمامی دغدغه زندگی خود نمیسازد یا قادر نخواهد بود که چنین کند» (نایت ۱۹۹۹). نایت مفهوم حقیقت بهعنوان یک گرایش را در چندین مقاله در دهه۱۹۴۰ به یک مقوله اخلاقی تبدیل کرد. اول، مانند هر گرایش دیگری، جستوجوی ما برای حقیقت ذاتا پویا است؛ ما نه تنها میخواهیم حقیقت را بیابیم، بلکه میخواهیم حقایق بیشتر و بهتری توسعه دهیم.
«حقیقت، نماد برترِ این اصل است که ایدهآلیسم لیبرال، ارزشهای زندگی را هم در سایه تلاش مینگرد و هم دستیابی؛ این ارزشها به اندازه نتیجه، به فرآیند نیز وابستهاند و به اندازه پایان، به ابزار نیز.» (نایت ۱۹۹۹). فعالیت انسانی جستوجوی حقیقت، از جمله تعامل جستوجوی حقیقت با سایر علایق، فرآیند چارچوببندی پرسشهای بهتر، وجود محدودیتها – به اندازه اکتشافاتش بخشی از علم بود. نایت بعدها از این ایده در نقد خود بر رویکرد مایکل پولانی به نقش علم در جامعه لیبرال استفاده کرد (نایت ۱۹۹۹).
نایت همچنین تشخیص داد که ماهیت اخلاقی حقیقت، آن را تبدیل میکند به یک «مقوله اجتماعی؛ تنها آزمون آن پذیرش یکدست در یک جامعه گفتمانی است» (نایت ۱۹۹۹). تاکید نایت در اینجا بر ادعای نسبیگرایانهِ وابستگی حقیقت به یک جامعه گفتمانی نیست (اگرچه به نسبیگرایی متهم شده است)، بلکه بر این مفهوم است که هیچ جامعه آزادی هرگز درباره یک ادعای حقیقت کاملا متفقالقول نیست و بنابراین، تعهد به تحقیق آزاد ضروری است. دشمن بزرگ حقیقت، حقایق رقیب یا تهدید نسبیگرایی نیست، بلکه چهرههای اقتدارگرایی هستند که ادعاهای حقیقت را جایگزین تعهد جامعه به جستوجوی حقیقت میکنند. نایت تندترین زبان خود را برای اقتدارگرایان مذهبی و دیگرانی که سعی در تضعیف جستوجوی حقیقت دارند حفظ میکند: «کنترل آموزش، نخستین هدف توتالیتر است» (نایت ۱۹۹۹، اِمت ۲۰۰۹).
مضمون دومی که در آثار روششناختی بعدی نایت ظهور کرد، ضرورت پژوهش تاریخی و نهادی تطبیقی بود. در اواخر دهه۱۹۲۰ و اوایل دهه۱۹۳۰، نایت در ترجمه و مطالعه آثار ماکس وبر درگیر بود (اِمت ۲۰۰۶) . نخستین اثر وبر که به انگلیسی منتشر شد (وبر ۱۹۲۷) توسط نایت ترجمه شد و او در طول دهه ۱۹۳۰ سمیناری درباره کار وبر تدریس کرد. ترجمه تاریخ اقتصادی عمومی ممکن است مکان عجیبی برای آشنا کردن جهان انگلیسیزبان با آثار وبر به نظر برسد، اما نایت بهدلیل علاقهاش به تاریخ اقتصادی شروع به خواندن وبر کرده بود و رویکرد تاریخی تطبیقی وبر او را جذب کرد.
اگرچه او با وبر در مورد نقش دین در توسعه روح سرمایهداری مخالف بود – و همراه با لوجو برنتانو بر شباهت بین سرمایهداری و جنگ تاکید داشت – نایت مفهوم «نوع ایدهآل» (Ideal Type) وبر را ارج مینهاد (نایت ۱۹۹۹). پس از خواندن وبر، نایت به ندرت ادعا کرد که اقتصاد میتواند از جهان رقابت کامل به واقعیت جامعه صنعتی مدرن از طریق تقریب متوالی حرکت کند. در عوض، او بر ماهیت آرمانیشده رقابت کامل تاکید کرد و ادعا کرد که شکافی غیرقابل عبور بین جهانهای نظریهپردازی تعادلی و جهان تاریخی وجود دارد (نایت ۱۹۹۹).
هیچ فرآیند تضعیف فرضیات نمیتواند چنین شکافی را پر کند. بنابراین، علم اجتماعی به چیزی بیش از صرفا تحلیل نظریه تعادل نیاز داشت؛ همچنین به شیوهای تحقیق نیاز داشت که مشابه رویکرد تاریخی تطبیقی وبر باشد. نخستین تلاش عمده نایت برای چنین مطالعهای «نظریه اقتصادی و ناسیونالیسم» (Economic theory and nationalism) (نایت ۱۹۳۵) بود. هماهنگسازی تاکید قبلیاش بر جایگاه مستقل علمی نظریه اقتصادی با دغدغه جدیدش برای مطالعه تاریخی تطبیقی، نایت را به سمت توسعه رویکردی کثرتگرا به دانش علمی اجتماعی سوق داد. بهعنوان مثال، در «علم اجتماعی» (Social science) (نایت ۱۹۵۶)، نایت استدلال کرد که اقتصاد تا جایی که پیش میرود خوب است، اما درک ما از رفتار انسان و پیامدهای اجتماعی آن در سطوح دیگری نیز عمل میکند. پیش از اقتصاد، توضیحاتی درباره رفتار انسان وجود داشت که بر جنبههای فیزیکی یا شیمیایی رفتار ما تمرکز داشت.
نایت استدلال کرد که این توضیحات در سطوح توضیحی خود کامل هستند. برای یک توصیف فیزیکی یا شیمیایی از کنش انسانی، نیازی به اشاره به قصد انسانی نیست. اما کنش انسانی بیش از صرفا تعاملات فیزیکی یا شیمیایی است؛ اراده انسانی بهطور انکارناپذیری حضور دارد (نایت ۱۹۹۹). اقتصاد نخستین گام در فرآیند ارائه توضیحی برای کنش انسانی است که اراده را دربرمیگیرد. با فرض خواستها و ترجیحات ثابت، اقتصاد توضیح کاملی از رفتار و پیامدهای اجتماعی آن ارائه میدهد. با این حال، نایت استدلال کرد که سایر علوم اجتماعی توضیحات به همان اندازه کامل و به همان اندازه محدودی از کنش انسانی ارائه میدهند که مستقل از اقتصاد هستند.
اگر کسی بخواهد کلیت کنش انسانی را درک کند، پس باید تمام علوم اجتماعی و در نهایت اخلاق را دربرگیرد: «مساله اجتماعی،نه مسالهای واقعی است – مگر اینکه ارزشها را هم در نهایت واقعیت بدانیم – و نه مسالهای از جنس وسیله و هدف. مساله اجتماعی، مسالهای ارزشی است و محتوای علم اجتماعی نیز باید در ماهیت و قلمرو، با مساله عملی همخوان باشد» (نایت ۱۹۵۶).