کتاب «طلوع کاذب» جورج سلجین مورد بررسی قرار گرفت؛
سراب بهبود اقتصادی «میثاق نوین»

جاج گلاک- مورخ اقتصادی- ترجمه مهران خسروزاده: رهبران آمریکا در دهه ۱۹۳۰ کشور را وارد مجموعهای از آزمایشهای اقتصادی عجیب و غریب کردند که اغلب آنها نتیجه معکوس داشت. برای کسانی که رکود بزرگ را تجربه کردهاند، بیان ابعاد عجیب آن دوران کاری دشوار است. ایالات متحده با هیچ فاجعه طبیعی بزرگی مواجه نشده بود. کشاورزان همچنان به کار خود ادامه میدادند، و کارخانهها نیز پابرجا بودند. با این حال، مواد غذایی در حال فاسد شدن بود چون کسی توان خریدشان را نداشت و در کنار کارخانههای خالی، زاغهها پر از افراد بیکار بود.
در سال۱۹۳۲، فرانکلین دلانو روزولت با وعده بازگرداندن رونق اقتصادی، به ریاستجمهوری رسید. اما او و مشاورانش درک روشنی از دلایل فروپاشی اقتصادی نداشتند و برنامه «میثاق نوین» (New Deal) او در عمل به مجموعهای از آزمون و خطا بدل شد. خود روزولت نیز خطاب به آمریکاییها اعتراف کرد که برخی از اقداماتش «راهی تازه و ناشناخته» را پیش پای کشور میگذارند و اگر این راهها به «نتایج امیدبخش» نرسند، او نخستین کسی خواهد بود که آن را میپذیرد.
کتاب «طلوع کاذب» نوشته جورج سلجین، این پرسش را مطرح میکند که آیا این آزمایشهای گوناگون نیو دیل واقعاً به بهبود وضعیت اقتصادی انجامیدند؟ سلجین با لحنی بیطرف، دقیق و در نهایت، کوبنده نشان میدهد که با استثناهایی اندک، این اقدامات نتیجهبخش نبودند. و روزولت نیز هرگز به شکست آنها اذعان نکرد.
اگر فقط به آمار اولیه نگاه کنیم، نیو دیل پرونده قابل دفاعی ندارد. اگرچه اقتصاد پس از به قدرت رسیدن روزولت در سال ۱۹۳۳ از قعر خود کمی بالا آمد، اما تا سال ۱۹۳۹ نرخ بیکاری هنوز ۱۷ درصد بود. پس از شش سال بهاصطلاح «بهبود»، اقتصاد ایالات متحده در وضعیتی بدتر از هر رکود دیگری در قرن بیستم یا حتی قرن بعد قرار داشت. بنابراین، جای تعجب نیست که افکار عمومی آمریکا رکود بزرگ را با دهه ۱۹۳۰ پیوند میزنند—دورانی که بیشتر آن تحت ریاست روزولت سپری شد.
اجماع امروزی میان اقتصاددانان—حداقل از زمان مطالعات میلتون فریدمن—بر این باور است که رکود بزرگ پیش از روزولت، ناشی از فروپاشی بانکها و انقباض شدید عرضه پول بوده است. روزولت بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، یکی از معدود اقداماتی را انجام داد که امروزه نیز از سوی اقتصاددانان موفق تلقی میشود: او با صدور مجموعهای از دستورات اضطراری، خروج طلا از کشور را ممنوع و بانکهای متزلزل را بازگشایی کرد. این امر باعث افزایش حجم پول در اقتصاد شد و یک رونق کوتاهمدت به دنبال داشت—رونقی که احتمالاً بیش از هر چیز دیگری، میراث سیاسی روزولت را رقم زد.
با این حال، دولت روزولت به اشتباه نگران «افزایش بیش از اندازه پول» در اقتصاد بود. رئیس وقت فدرال رزرو، مارینر اکلس، به خاطر جملهای مرتبط با همین موضوع مشهور شد: «نمیتوان طنابی را هل داد»—کنایهای به اینکه افزایش عرضه پول نمیتواند اقتصاد را از حالت رکود خارج کند. در آغاز میثاق نوین، میزان پولی که بانک مرکزی به اقتصاد تزریق میکرد، کاهش یافت.
بخشی از محرکهای پولی که در آن زمان رخ داد، در واقع ناشی از عوامل خارجی بود. با به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان، اروپاییهای وحشتزده شروع به انتقال سرمایه و طلا به آمریکا کردند. در شرق اتحاد جماهیر شوروی، ژوزف استالین با گسترش معادن کار اجباری، سیل طلا را به بازارهای جهانی سرازیر کرد که موجب رونق اقتصادی در ایالات متحده شد. چنانکه سلجین اشاره میکند، «در آن زمان، هیتلر و استالین بیش از رئیسجمهور آمریکا به تسریع روند بهبود اقتصادی کمک میکردند.»
شاید برخی تصور کنند روزولت بهجای استفاده از سیاستهای پولی، از کسری بودجه برای تحریک اقتصاد بهره برد. اما کسری بودجه در دوران او، نسبت به تولید ناخالص داخلی، تفاوت زیادی با سالهای پایانی دوران هوور نداشت. هرچند مخارج دولت افزایش یافت، ولی در عوض مالیاتهایی جدید—از جمله بر غذا و دستمزد—تحمیل شد. نتیجه، دولت فدرالی بزرگتر بود؛ اما نه دولتی که کسری بودجه را به عنوان محرک اقتصادی به کار گرفته باشد.
اگر افزایش پول و کسری بودجه در کار نیست، پس روزولت و مشاورانش چگونه انتظار داشتند اقتصاد را احیا کنند؟ نخستین راهحلی که به ذهنشان رسید—که با وجود کمبود شدید کالاها، عجیب به نظر میرسید—محدود کردن تولید و افزایش قیمتها بود. قانون بازیابی صنعتی ملی (National Industrial Recovery Act) که در میانه سال ۱۹۳۳ تصویب شد، بخش عمدهای از اقتصاد آمریکا را به کارتلهای بزرگ واگذار کرد. صنایع برای بالا بردن قیمتها و اتحادیهها برای افزایش دستمزدها با یکدیگر تبانی کردند. نتیجه، کاهش کالاهای موجود در بازار و سقوطی اقتصادی بود که اگر در میان دیگر بحرانهای آن دوره غرق نمیشد، تا امروز در یادها باقی میماند.
دولت همچنین تلاش کرد تا با محدود کردن تولیدات کشاورزی، قیمت محصولات کشاورزی را افزایش دهد. به برخی کشاورزان پول داده شد تا پنبههایشان را زیر خاک شخم بزنند و به برخی دیگر برای کشتن خوکهای ماده مولدشان، پیش از آنکه بیش از حد گوشت تولید شود، کمک هزینه پرداخت شد. مطالعات اقتصادی بعدی نیز همان چیزی را تایید کردند که عقل سلیم به ما میگوید: نابود کردن محصولات کشاورزی و دامها راه مناسبی برای رسیدن به رونق اقتصادی نیست.
ورود جریان طلا از خارج، اشتباهات دولت را جبران کرد. اما وسواس دولت در زمینه سیاست پولی انقباضی باعث شد که وزارت خزانهداری در سال ۱۹۳۶ اقدام به خرید و انبار طلاهای واردشده در خزانههای خود کند. این اقدام، همراه با موجی از اعتصابهای کارگری که تحت تاثیر سیاستهای کاری میثاق نوین شکل گرفته بود، به رکود جدیدی منجر شد که به نام «رکود روزولت» (Roosevelt Recession) شناخته میشود؛ رکودی که بیشتر دستاوردهای اندک از زمان روی کار آمدن روزولت را از بین برد.
با بهرهگیری از دههها پژوهش اقتصادی، کتاب طلوع کاذب باید برای مدت طولانی به عنوان اثر مرجع در مورد اثربخشی میثاق نوین باقی بماند. آقای سلجین عاقلانه از بررسی ارزش اصلاحات بلندمدت میثاق نوین، مانند تامین اجتماعی و مقررات مربوط به دستمزد و ساعت کاری، اجتناب میکند. این اصلاحات پاسخی به دوران سخت رکود بودند، اما آثار آنها تا سالهای بعد احساس نشد. بهطور متناقض، ناتوانی در ایجاد بهبود اقتصادی، باعث شد این اصلاحات بیشتر شوند و در نتیجه، تاثیر میثاق نوین بر زندگی آمریکاییها ماندگارتر و عمیقتر شود.
اینکه رهبران آمریکا کشور را برای سالها وارد چنین آزمایشهای عجیب و غریبی کردند، هنوز هم حیرت انگیز است. حتی جان مینارد کینز در سال ۱۹۳۴ اشاره کرد که تغییرات پرنوسان سیاستهای دولت، سرمایهگذاران را در حالت بیاعتمادی نگه داشته است. کینز نوشت: «آن حالت ذهنی مهم اما ناملموس که اعتماد کسبوکار نامیده میشود، به طرز چشمگیری غایب است».
اما روزولت در پس این حرکات، یک روش خاص داشت. او به یکی از مشاورانش گفته بود: «برای اینکه تسلط خودم بر افکار عمومی را حفظ کنم، باید هر از گاهی کاری غافلگیرکننده انجام دهم. نباید بگذارم مرا عادی فرض کنند.» اما این شیوهای برای اداره اقتصاد نبود.