عرضه و تقاضا شکست‌ناپذیرند

«دنیای‌اقتصاد» مشروح این ماجرا را در گزارشی تحت عنوان «راهنمای چپ راست ماگا» منتشر کرده است. اما این اظهارنظرها به پایان نرسید و پاسخ ونس را به دنبال داشت. ونس به روزولت اشاره کرد و نوشت: «برای یافتن نمونه‌هایی از قانون‌گذاران آمریکایی که از بازار برای بهبود زندگی مردم استفاده کرده‌اند، لازم نیست خیلی جست‌وجو کنیم. فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهور وقت، صنعت خودروسازی آمریکا را به تولید تجهیزات جنگی در دوران جنگ جهانی دوم هدایت کرد.»

این پاسخ ونس واکنش افراد سرشناسی چون توماس ساول را به دنبال داشت. بر این اساس، ساول در پاسخ به ونس نوشت که  با این حال، بزرگ‌ترین کمک روزولت به تولیدات نظامی در جنگ جهانی دوم، کنار گذاشتن دخالت‌های پیوسته‌اش در اقتصاد بود؛ دخالت‌هایی که باعث ایجاد نااطمینانی گسترده و طولانی شدن غیرضروری رکود بزرگ دهه۱۹۳۰ شدند. به‌گفته خود او، «دکتر نیودیل» جای خود را به «دکتر پیروزی در جنگ» داده بود. به بیان دیگر، درحالی‌که ونس دخالت روزولت در اقتصاد را نمونه‌ای از موفقیت سیاست مدنظر خود معرفی می‌کرد، ساول این نکته را گوشزد کرد که برخلاف ادعای ونس موفقیت‌های آن دوران به لطف وقوع جنگ و عقب‌نشینی روزولت از سیاست‌های مداخله‌جویانه تحت عنوان نیودیل به وقوع پیوست.

 در ادامه این اظهارات رفت و برگشتی، اورن کاس، مشاور ونس در حمایت از جی‌دی ونس به «علم» نامیدن اقتصاد انتقاد کرد و توضیح داد که اقتصاد را نمی‌توان علم نامید. این اظهارات کاس که با هدف کم‌اهمیت جلوه دادن اظهارات اقتصاددان منتقد به دولت ترامپ و جی‌دی ‌ونس بیان شده بود، واکنش‌های زیادی را در پی داشت. شاید جالب‌ترین بخش اظهارات توییتری کاس ارجاع او به سخنرانی هایک در مراسم دریافت جایزه نوبل بود. هایک می‌نویسد: «برخلاف موقعیتی که در علوم فیزیکی وجود دارد، در اقتصاد و سایر رشته‌هایی که با پدیده‌های اساسا پیچیده سروکار دارند، جنبه‌هایی از رویدادها که می‌توانیم درباره‌شان داده‌های کمی به‌دست آوریم، به‌ناچار محدودند و ممکن است شامل عوامل مهم نیز نباشند.

درحالی‌که در علوم فیزیکی معمولا -و احتمالا با دلایل موجه- فرض بر این است که هر عامل مهمی که در شکل‌گیری رویدادهای مشاهده‌شده نقش دارد، خودش مستقیما قابل مشاهده و اندازه‌گیری است، در مطالعه پدیده‌های پیچیده‌ای مانند بازار -که به کنش‌های افراد بی‌شماری وابسته‌اند- تقریبا هیچ‌گاه تمام شرایطی که نتیجه یک فرآیند را تعیین می‌کنند، به‌طور کامل شناخته‌شده یا قابل اندازه‌گیری نخواهند بود. دلایل این مساله را در ادامه توضیح خواهم داد.»

هدف کاس از این اقدام، زیرسوال بردن ماهیت علمی اقتصاد و غیرعلمی جلوه دادن انتقادات اقتصاددانان به سیاست‌های مداخله‌جویانه دولت ترامپ بود. این درحالی است که هایک، این سخنان را در رد سیاست‌های مداخله‌جویانه توصیه شده از سوی برخی اقتصاددانان به زبان آورده بود؛ هایک سعی داشت نشان دهد که ما چقدر کم از می‌توانیم فرآیند اقتصادی را درک کنیم و به همین خاطر متواضعانه باید به اراده افراد و عملکرد بازار آزاد احترام بگذاریم؛ این تفاوت زمانی آشکار می‌شود که بدانیم هایک یکی از طرفداران سرسخت تجارت آزاد بود؛ درحالی‌که اورن کاس تمام فعالیت چندسال اخیر خود را به مخالفت با بازار آزاد اختصاص داده است. در ادامه برایان آلبرشت متنی را در پاسخ به اورن کاس منتشر کرد که مشروح آن را در ادامه این گزارش می‌خوانیم. 

 عرضه و تقاضا شکست‌ناپذیرند

این جمله شبیه حرفی است که خودم می‌زنم؛ اما از مقاله‌ای در وال استریت ژورنال نوشته متیو هنسِی گرفته شده؛ مقاله‌ای در پاسخ به اظهارات جی‌دی ونس که گفته بود «بازار» یک ابزار است. هنسِی در پاسخ نوشت: «بازارها را نمی‌توان با فشار سیاسی وادار به اطاعت کرد... آنها تحت قوانین اقتصاد اداره می‌شوند، همان‌طور که جهان فیزیکی تحت قوانین گرانش. شما نمی‌توانید آنها را نادیده بگیرید یا با آرزو از میان‌ بردارید. هیچ میزان از اراده سیاسی یا جوهر ریخته‌شده روی کاغذ نمی‌تواند این قوانین را باطل کند. عرضه و تقاضا شکست‌ناپذیرند.» اورن کاس در واکنش به این مقاله، آن را «نمونه‌ای جالب از بنیادگرایی بازار» نامید و گفت که اقتصاد هیچ شباهتی به فیزیک ندارد. او تشبیه گرانش را «اساسا غلط» دانست. خوانندگان تعجب نمی‌کنند اگر بگویم با کاس مخالفم. من معتقدم اقتصاد قوانینی بنیادین و مفیدی دارد که می‌توانیم آنها را بفهمیم و در این شماره از خبرنامه‌ام قصد دارم به بررسی همین قوانین، نحوه تفکرمان درباره آنها و اشتباهات بنیادی‌ای که  کاس در نقدش مرتکب شده است، بپردازم.

اما ابتدا کمی بیشتر از آن دو مقاله بدانیم. با وجود طعنه‌های کاس درباره «بنیادگرایی»، هنسِی در حال پرستش بازار نبود. او نکته متفاوتی مطرح می‌کرد: «بازار اسم خاص نیست و ابزار هم نیست. بازار فقط هست. کسی آن را کنترل نمی‌کند. کسی آن را نمی‌پرستد. تنها یک نادان آن را نادیده می‌گیرد.» بازار نظمی خودجوش از -به زبان فنی- حجم عظیمی از مبادلات است. پیام اصلی آن یادداشت این بود که نمی‌توان نیروهای بازار را بدون پیامد، به میل خود تغییر داد. این ادعا نبود که سیاستگذاری بی‌اهمیت است یا دولت هرگز نمی‌تواند وضعیت را بهبود بخشد. نکته کلیدی این بود: «فقط یک نادان بازار را نادیده می‌گیرد.»

مساله اصلی این نیست که آیا بازارها کاملند یا نه (هیچ اقتصاددان جدی‌ای چنین ادعایی ندارد و هنسِی هم نکرده). مساله این است که آیا نیروهای اقتصادی آن‌قدر قابل پیش‌بینی هستند که بتوان با تکیه بر آنها سیاستگذاری کرد یا خیر؟ کاس همیشه با حمله به «بنیادگرایی بازار» سعی دارد این‌گونه جلوه دهد که اقتصاددانان بازار را مقدس یا بی‌عیب می‌دانند. او همین موضع را هم در برابر یادداشت هنسِی گرفته. اما واقعیت این است که اقتصاددانان چنین فرضی ندارند. آنها فقط مشاهده می‌کنند که بازارها گرایش‌های سیستماتیکی دارند و این گرایش‌ها هم جدا از فرهنگ، نهادها، اخلاقیات یا قانون نیستند.

این نگاه به اقتصاد به دوران آدام اسمیت برمی‌گردد. هیچ‌کس نمی‌گوید همه بازارها همیشه به سمت بهینه می‌روند. گاهی بازارها انگیزه‌های بسیار مخربی دارند. اما در دسته‌ای از بازارهای مشابه، نتایج مشابهی دیده می‌شود و همین الگوهای تکرارشونده هستند که ما آنها را «قوانین اقتصادی» می‌نامیم. تشبیه گرانش که هنسِی مطرح کرده، این نکته را به‌خوبی منتقل می‌کند: ممکن است آرزوی نتایج متفاوتی را داشته باشید؛ اما نیروهای اقتصادی با سیاست‌هایی که از اصول پایه‌ای انگیزشی چشم‌پوشی می‌کنند، مقابله می‌کنند. پرسش اصلی این است که آیا این نیروها به‌اندازه کافی قابل‌اعتماد هستند تا بتوان بر اساس آنها پیامدهای سیاستی را پیش‌بینی کرد؟ کاس می‌گوید نه. اما شواهد گسترده خلاف این را نشان می‌دهد.

 آیا اقتصاد واقعا «هیچ شباهتی به فیزیک» ندارد؟

کاس بر تمثیل گرانش تاکید زیادی دارد و می‌گوید: «اقتصاد هیچ شباهتی به فیزیک ندارد.» آیا اقتصاد یک علم است؟ آیا به فیزیک شبیه است؟ از یک منظر، این قیاس بی‌معنی است. یا پیش‌پاافتاده است، یا نادرست. درست است که اقتصاد دقیقا مثل فیزیک نیست؛ مطالعه رفتار انسان‌ها سخت‌تر از بررسی سیارات یا آونگ‌هاست. خودم با داشتن مدرک در هر دو رشته اقتصاد و فیزیک، از نزدیک این تفاوت را درک کرده‌ام (هرچند که نداشتن مدرک هم هیچ‌وقت نباید مانعی برای مشارکت در بحث‌های اقتصادی باشد).

اما کاس پا را فراتر می‌گذارد و چون اقتصاد فاقد آزمایش‌های تکرارپذیر و ضرایب ثابت همیشگی است، نتیجه می‌گیرد که هیچ  قانونی ندارد. اما حتی در فیزیک هم قوانین در شرایط خاصی می‌شکنند. آیا به این معناست که قانون نیستند؟ قطعا نه. در اقتصاد هم اگرچه  اصول ثابت‌های جهانشمول نداریم، اما روابط علّی و الگوهای رفتاری پایداری وجود دارند که بارها و بارها مشاهده شده‌اند. و بله، آنها را هم از طریق آزمایش‌های واقعی یاد گرفته‌ایم؛ نه فقط «شبه‌تجربه‌ها» مثل تغییر در نرخ مالیات و بررسی واکنش بازارها، بلکه آزمایش‌های واقعی، در آزمایشگاه و در میدان، و آن هم به‌صورت مکرر.

 آزمایش‌ها وجود دارند؛ هم اسمیت، هم اوبر

قبل از بحث درباره قوانین، باید به موضوع آزمایش‌ها بپردازیم. ادعای اینکه اقتصاد آزمایش‌های قابل‌تکرار ندارد، نادیده‌گرفتن نزدیک به یک قرن پژوهش میدانی و آزمایشگاهی است که روابط علت و معلولی را شفاف کرده‌اند و گاه حتی با کنترل بیشتری از آنچه طبیعت به فیزیک‌دانان داده است. 

برای مثال، ورنون اسمیت نخستین بازارهای دوبه‌دو را در دهه ۱۹۶۰ در آزمایشگاه راه‌اندازی کرد. خریداران و فروشندگان دانشجو، ارزش‌های خصوصی دریافت می‌کردند و در زمان واقعی چانه‌زنی می‌کردند. در عرض چند دور معاملاتی، قیمت به نقطه تعادل عرضه و تقاضا نزدیک می‌شد؛ درحالی‌که هیچ‌کس منحنی کامل عرضه و تقاضا را نمی‌دید. اسمیت این اتفاق را «شگفت‌انگیز» خواند، چون نشان می‌داد قیمت‌ها واقعا اطلاعات پراکنده را هماهنگ می‌کنند، دقیقا همان‌طور که هایک پیش‌بینی کرده بود.

 دهه‌ها بعد، اسمیت «فرضیه هایک» را معرفی کرد: 

«مزایای مبادله می‌توانند محقق شوند، حتی وقتی اطلاعات پراکنده است، عاملان اقتصادی قیمت‌پذیر نیستند و مزایده‌گر مرکزی وجود ندارد.» او پس از بررسی ده‌ها بازار آزمایشگاهی، این فرضیه را «به‌طرز شگفت‌آوری پایدار» یافت. قیمت‌ها به تعادل می‌رسیدند، کارآیی تخصیصی بیش از ۹۰درصد بود و حتی وقتی مشارکت‌کنندگان در تاریکی تصمیم می‌گرفتند، مزایای مبادله محقق می‌شد. این پژوهش برای او جایزه نوبل به همراه داشت.

من هم به همراه عمر العبیدلی و پیتر بوتکه، این آزمون را از آزمایشگاه به میدان آوردیم. ما مجموعه‌ای از آزمایش‌های میدانی -از بازارهای کشاورزان گرفته تا مزایده‌های تبلیغات آنلاین و بازارهای آب- را بررسی کردیم که در آنها پژوهشگران منحنی‌های واقعی عرضه و تقاضا را از قبل می‌دانستند. نتیجه چه بود؟ فرضیه هایک در میدان هم به همان اندازه آزمایشگاه پابرجا بود. در بسیاری از موارد، معامله‌گران باتجربه بیش از ۹۵درصد از مازاد قابل‌دسترس را به‌دست آوردند و قیمت‌های تعادلی به طرز چشم‌گیری با پیش‌بینی نظری مطابقت داشتند.

این آزمایش‌ها نشان می‌دهند که بازارها می‌توانند اطلاعات پراکنده را هماهنگ کنند و به نتایج کارآمد برسند، بدون اینکه نیاز به برنامه‌ریزی مرکزی باشد. حتی وقتی معامله‌گران اطلاعات کامل ندارند، قیمت‌ها به تعادل رقابتی میل می‌کنند. مبادله داوطلبانه ارزش خلق می‌کند هر دو طرف سود می‌برند و همین دلیل انجام معامله است. این مطالعات تکرارپذیرند: همین بازار القایی را فردا هم راه بیندازید، باز همان همگرایی قیمت را می‌بینید. خودم این آزمایش‌ها را با هزاران دانشجو در کلاس‌های اقتصاد مقدماتی اجرا کرده‌ام. آنها نشان می‌دهند که روابط خاصی -مانند کاهش تقاضا با افزایش قیمت، هماهنگی مبتنی بر قیمت، و مزایای مبادله- الگوهایی تجربی و منظم هستند که می‌توان بر اساس آنها پیش‌بینی کرد. و این فقط گوشه‌ای از حوزه‌ای گسترده است. کتاب جدید جان لیست درباره اقتصاد آزمایشگاهی نزدیک به ۸۰۰صفحه است. شاید آن ۸۷هزار مقاله و کتابی که به او ارجاع داده‌اند خبر ندارند که اقتصاد آزمایش ندارد.

 از آزمایش‌ها تا قوانین اقتصادی

ما معمولا رسیدن به تعادل رقابتی را «قانون» اقتصادی نمی‌نامیم. اما دقیقا همین است: الگویی قابل‌پیش‌بینی و تکرارشونده که از رفتار انسانی در شرایط خاص ناشی می‌شود. آیا دقتی در حد ۹.۸ متر بر مجذور ثانیه دارد؟ نه. اما با تغییر سازوکار معامله می‌توان نتیجه را تغییر داد. با این حال، آن را با هر پیش‌بینی رفتاری دیگری مقایسه کنید، کم نمی‌آورد. این شالوده آزمایشگاهی، پایه‌ای برای قوانین گسترده‌تر اقتصادی فراهم می‌کند. بازارهای اسمیت به این دلیل کار می‌کنند که به قانونی بنیادی‌تر تکیه دارند: قانون تقاضا.  وقتی دانشجویان شرکت‌کننده با قیمت بالاتری روبه‌رو شدند، خریدشان کمتر شد و وقتی قیمت پایین آمد، خرید بیشتر شد. بازارها به همین صورت پاک‌سازی می‌شوند و مزایای مبادله تحقق می‌یابند. بدون قوانین عرضه و تقاضا این فرآیند ممکن نیست و این فقط در آزمایشگاه اسمیت نبود، بلکه در هزاران آزمایش، در بی‌شمار موقعیت واقعی و در فرهنگ‌ها و زمان‌های مختلف نیز دیده شده است.

قانون تقاضا پیش‌بینی‌های مشخصی دارد: قیمت بنزین را بالا ببرید، مردم کمتر رانندگی می‌کنند. در سوی دیگر، قانون عرضه قرار دارد: اگر برای تولید یک محصول پول بیشتری بدهید، تولید آن افزایش می‌یابد. اگر هزینه انجام کاری را بیشتر کنید، انجامش کمتر می‌شود. این قوانین وقتی با هم ترکیب می‌شوند، پیش‌بینی‌های بیشتری می‌سازند: مثلا اگر سقف قیمتی برای اجاره آپارتمان بگذارید، کمبود مسکن ایجاد می‌شود. اینها بیانیه‌های فلسفی یا گرایش‌های سیاسی نیستند، بلکه الگوهای تجربی‌ای هستند که آن‌قدر تکرار شده‌اند که می‌توان بر اساس آنها تصمیم‌گیری کرد.

اینجاست که سیاست به آزمون واقعی می‌رسد. وقتی درباره سیاستگذاری فکر می‌کنیم، باید پیش‌بینی کنیم. بیایید مثال تعرفه‌ها را بررسی کنیم؛ موضوعی که اورن کاس اغلب به آن می‌پردازد. همان‌طور که قبلا گفته‌ام، تعرفه‌ها مانند مالیات بر واردات عمل می‌کنند. آنها هزینه تولید را برای صنایع پایین‌دستی (مثل خودروسازان یا شرکت‌های ساختمانی) بالا می‌برند و قیمت‌ها را برای مصرف‌کنندگان افزایش می‌دهند. تحقیقات هم نشان داده‌اند که تعرفه‌های فلزات باعث کاهش خالص اشتغال شده‌اند. اثر این سیاست همان‌طور بود که اقتصاددانان پیش‌بینی کرده بودند: تعرفه‌ها فولاد را به نهاده‌ای گران‌تر تبدیل کردند و رقابت‌پذیری صادرکنندگان آمریکایی را کاهش دادند. به‌عبارتی، «قوانین» بازار -در اینجا منطق زنجیره تامین و قیمت‌های نسبی-خود را نشان دادند. حمایت‌گرایی کشور را به‌طور جادویی ثروتمندتر نکرد؛ فقط شغل‌ها را جابه‌جا کرد و هزینه‌ها را بالا برد، درست همان‌طور که مدل‌های تجاری پیش‌بینی کرده بودند.

سوال اینجاست: اقتصاددانان دقیقا کدام قانون را نادیده گرفتند؟ چه زمینه فرهنگی یا نهادی، عرف اخلاقی یا قانونی در اینجا وجود داشت که می‌توانست پیش‌بینی‌ها را تغییر دهد؟ گفتن اینکه «دنیا پیچیده است» حرفی است که آدم را در دوران کارشناسی باهوش جلوه می‌دهد -یا دست‌کم من آن‌طور بودم- ولی اگر این پیچیدگی پیش‌بینی شما را تغییر ندهد، چه اهمیتی دارد؟

اتاق فکر کاس، به نام «کامپس آمریکایی» مدعی شده که یک تعرفه ۱۰درصدی سراسری باعث خواهد شد الف) تولید به داخل کشور برگردد، ب) قیمت‌ها برای خانواده‌های آمریکایی «تقریبا غیرقابل تشخیص» افزایش یابد و ج) هزینه آن عملا از جیب تولیدکنندگان خارجی پرداخت شود که برای رقابت، قیمت‌ها را کاهش خواهند داد.

آیا ما آزمایشی دقیقا مطابق با این سیاست داریم؟ نه. اما تجربه‌هایی از سیاست‌های تعرفه‌ای دیگر داریم و هیچ‌کدام از ادعاهای کاس با نتایجی که آخرین دور تعرفه‌های بزرگ ایالات متحده به همراه داشت، مطابقت ندارند. مطالعات دقیق از مرحله واردات تا قفسه فروش در دوره تعرفه‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ بر چین نشان می‌دهند که این هزینه‌ها تقریبا به‌طور کامل به قیمت واردات آمریکا منتقل شدند؛ یعنی شرکت‌های آمریکایی (و در نهایت مصرف‌کنندگان) بودند که صورت‌حساب را پرداخت کردند، نه صادرکنندگان چینی.

 کار با نیروهای اقتصادی، نه علیه آنها

کاس سعی دارد با یک قیاس درباره پرواز، استدلال خود را نجات دهد. او می‌گوید کسی که فقط جاذبه را بداند ولی بقیه قوانین را نادیده بگیرد، «نادان» است و کسی که ادعا کند پرواز غیرممکن است، باید خجالت بکشد. منظورش این است که همان‌طور که پرواز به درک نیروهایی فراتر از جاذبه نیاز دارد، سیاست اقتصادی هم به چیزی بیش از عرضه و تقاضا نیازمند است.

اما این قیاس، نتیجه عکس می‌دهد. هواپیماها با نادیده گرفتن جاذبه پرواز نمی‌کنند، بلکه با بهره‌گیری از اصول دیگر (مثل نیروی لیفت، آیرودینامیک و پیشرانش) در چارچوب جاذبه عمل می‌کنند. مهندسان نیروی جاذبه را لغو نکردند، با آن کار کردند.

سیاست اقتصادی خوب هم با اصولی مثل عرضه و تقاضا مبارزه نمی‌کند یا وانمود نمی‌کند که مشوق‌ها بی‌اثرند. سیاست خوب با این اصول کار می‌کند یا آنها را دور می‌زند و از نیروهای دیگر استفاده می‌کند. این به این معنا نیست که سیاست می‌تواند اقتصاد را برنامه‌ریزی کند یا به میل خود آن را شکل دهد. قبلا هم نوشته‌ام که سیاست می‌تواند از نیروهای اقتصادی بهره‌برداری کند یا بر خلاف آنها حرکت کند.

ما می‌گوییم برخی اصول بنیادین -مثل کمیابی، هزینه فرصت، عرضه و تقاضا، مزیت نسبی- در همه جا معتبرند، حتی اگر عوامل دیگر هم تاثیرگذار باشند. این دیدگاه افراطی نیست، بلکه واقع‌گرایانه است. جاذبه در همه جا هست؛ همان‌طور که واقعیت واکنش مردم به مشوق‌ها نیز همیشه وجود دارد.

کاس استدلال می‌کند که «درک و عملکرد در دنیای فیزیکی و تضمین اینکه نتایج آن به پیشرفت بشر کمک کند، نیازمند شناخت قوانین متعدد دیگر و تمایل به مداخلات مهندسی‌شده است که نیروهای گوناگون را به شکل سازنده‌ای هدایت کند» پذیرفتنی است. اما این «قوانین دیگر» دقیقا کدامند؟ تعرفه‌ها باید بر چه قوانینی مبتنی باشند؟ چه قوانین جایگزینی جریان تجارت، شکل‌گیری قیمت‌ها و تخصیص منابع را هدایت می‌کنند؟ چگونه عمل می‌کنند؟ در چه شرایطی کاربرد دارند؟ بدون پاسخ به این پرسش‌ها، چیزی بیش از خیال‌پردازی به‌جای تحلیل سیاستی باقی نمی‌ماند.

بازی زبانی کاس -که تعرفه‌ها را ابزاری برای به‌کارگیری «قوانین اسرارآمیز دیگر» برای ارزان‌ کردن واردات و بازگرداندن صنعت معرفی می‌کند- عملا هیچ چیز را روشن نمی‌کند و پیشنهادهای مشخص او (که گویا بر مبنای درکی از این قوانین ناشناخته بنا شده‌اند؟) با نتایج مشاهده‌شده در تضادند، فارغ از اینکه آنها را قانون بنامیم یا نه.

 بازگشت به نقطه شروع: عرضه و تقاضا شکست‌ناپذیرند

بنابراین بازمی‌گردیم به نقطه شروع: عرضه و تقاضا واقعا شکست‌ناپذیرند. نه چون مقدسند یا بازارها کاملند، بلکه چون الگوهای پیش‌بینی‌پذیری از رفتار انسانی را بازتاب می‌دهند که فارغ از ترجیحات سیاسی ما خود را نشان می‌دهند. شما می‌توانید این را «بنیادگرایی بازار» بنامید، اما ورنون اسمیت اسم دیگری برای آن داشت: علم. انتخاب میان سیاستگذاری مبتنی بر شواهد تکرارپذیر از رفتار واقعی انسان‌ها و سیاستگذاری بر اساس آرزوهایی است درباره اینکه دوست داریم انسان‌ها چگونه رفتار کنند. جاذبه به سیاست شما اهمیتی نمی‌دهد؛ نیروهای اقتصادی هم همین‌طور.