فایده‌گرایی به‌مثابه ایمان

 او در ابتدا با نگارش کتاب «در دفاع از ربا» در قامت یک طرفدار پرشور آزادی اقتصادی ظاهر شد اما با پیگیری فایده‌‌‌‌‌گرایی فلسفی تا آنجایی پیش‌رفت که مبدع ایده «پان‌‌‌‌‌اپتیکون» شد؛ جامعه‌‌‌‌‌ای استبدادی بناشده بر فایده‌‌‌‌‌گرایی بنتامی که همه شئون زندگی افراد، ‌‌‌‌‌از خواب و خوراک تا فعالیت‌های اقتصادی، توسط مصلح اجتماعی تعیین می‌شد و مورد نظارت قرار می‌گرفت. متن پیش‌رو ترجمه بخشی از کتاب «نگاه اتریشی بر تاریخ اندیشه اقتصادی» موری روتبارد است که به بررسی زندگی بنتام اختصاص  یافته‌است.

همان‌طور که دیدیم، دیدگاه‌های صرفا اقتصادی بنتام-به‌ویژه آن هنگام که به مرکانتیلیسم بازگشت-هیچ اثری بر اندیشه اقتصادی نگذاشتند و حتی پیروان فلسفی خودش، مانند جیمز میل و دیوید ریکاردو را متاثر نساخت، اما دیدگاه‌های فلسفی‌‌‌‌‌اش که همین پیروان به علم اقتصاد وارد کردند، تاثیر منفی و ماندگاری برجای گذاشتند و فلسفه اجتماعی زیربنایی و غالب علم اقتصاد را شکل دادند و این سلطه، با اینکه معمولا ضمنی و ناآزموده باقی‌ماند، اما به همان‌اندازه نیرومند بود. فایده‌‌‌‌‌گرایی این امکان را برای اقتصاددانان فراهم کرد که دایره را مربع کنند. فایده‌‌‌‌‌گرایی به آنها اجازه داد که در باب سیاست‌های عمومی اظهارنظر و موضع‌‌‌‌‌گیری کنند، در حالی‌که وانمود می‌کردند که سختگیر، علمی و در نتیجه بی‌طرف و ارزش‌‌‌‌‌خنثی  هستند. 

با پیشرفت قرن نوزدهم و شکل‌گیری اقتصاد به‌عنوان یک حرفه مستقل و دارای ضوابط و آیین‌‌‌‌‌های خاص خود، این علم دچار تمایل شدیدی به تقلید از علوم طبیعی و فیزیکی شد؛ علومی که موفقیت و اعتبار زیادی داشتند، اما دانشمندان باید عینی، بی‌طرف و خالی از سوگیری باشند، بنابراین تصور شد که اگر اقتصاددانان اصول اخلاقی یا فلسفه سیاسی را بیان کنند، نوعی آلودگی به سوگیری، تعصب و نگرش غیرعلمی به اقتصاد وارد کرده‌اند، اما این تقلید خام علوم فیزیکی‌ای را نادیده می‌گرفت که میان انسان‌ها و اشیای بی‌‌‌‌‌جان تفاوت بنیادین وجود دارد: سنگ‌‌‌‌‌ها یا اتم‌‌‌‌‌ها ارزش‌گذاری نمی‌کنند یا انتخاب نمی‌کنند، اما انسان‌ها ذاتا ارزش‌گذاری‌کرده و دست به انتخاب می‌زنند. با این‌حال، ممکن بود اقتصاددانان صرفا به تحلیل نتایج آن ارزش‌ها و انتخاب‌‌‌‌‌ها بپردازند، به شرطی که در سیاستگذاری دخالت نکنند، اما واقعیت این است که اقتصاددانان مشتاقانه می‌خواهند در سیاست نقش داشته‌باشند؛ در واقع، علاقه به سیاستگذاری معمولا اصلی‌ترین انگیزه برای ورود به علم اقتصاد است و دخالت در سیاست-گفتن اینکه دولت باید کاری را انجام دهد یا ندهد-ذاتا به‌معنای اتخاذ مواضع ارزشی و حتی اخلاقی است. هیچ راه گریزی از این واقعیت وجود ندارد و بهترین کاری که می‌توان کرد این است که اخلاق را به بررسی عقلانی در باب آنچه مطابق با طبیعت انسان بهترین است، بدل کرد.

اما در پی علم به‌‌‌‌‌اصطلاح «ارزش‌‌‌‌‌خنثی» بودن، این مسیر بسته شد و اقتصاددانان با پذیرش فایده‌‌‌‌‌گرایی، توانستند وانمود کنند-یا خود را فریب دهند- که به‌‌‌‌‌واقع علمی و بی‌طرف باقی‌مانده‌‌‌‌‌اند، درحالی‌که مفاهیم اخلاقی نامشخص و بی‌‌‌‌‌پایه را به‌‌‌‌‌طور پنهانی وارد اقتصاد می‌کردند. به این ترتیب، اقتصاد بدترین‌‌‌‌‌های هر دو جهان را در خود جمع کرد: از یک‌سو خطاها و سوگیری‌‌‌‌‌ها را به‌‌‌‌‌طور پنهان وارد کرد و از سوی دیگر این کار را به‌نام علم خشک و فاقد ارزش انجام داد. آلودگی اقتصاد به باکتری فایده‌‌‌‌‌گرایی بنتامی هنوز درمان نشده و همچنان فعال و غالب است. فایده‌‌‌‌‌گرایی از دو بخش اصلی تشکیل شده‌است: فایده‌‌‌‌‌گرایی فردی و فایده‌‌‌‌‌گرایی اجتماعی که دومی بر پایه اولی بنا شده. هر دوی این‌‌‌‌‌ها نادرست و زیان‌بارند، اما آنچه در اینجا بیشتر مورد‌توجه ماست، فایده‌‌‌‌‌گرایی اجتماعی است که اشتباهات بیشتری را در خود دارد و حتی اگر فایده‌‌‌‌‌گرایی فردی درست باشد، بازهم این یکی نامعتبر باقی‌می‌ماند. 

فایده‌‌‌‌‌گرایی فردی که توسط دیوید هیوم در اواسط قرن هجدهم پایه‌‌‌‌‌گذاری شد، فرض می‌کند که هر فرد تنها توسط تمایل به ارضای احساسات و «شور و هیجان» خود هدایت می‌شود و این احساسات خوشحالی یا ناخوشحالی، داده‌هایی اولیه و غیرقابل‌تحلیلند. تنها وظیفه عقل انسان، وسیله‌‌‌‌‌ای است که راه رسیدن به اهداف فرد را نشان می‌دهد. عقل نقشی در تعیین اهداف انسان ندارد. برای هیوم و فایده‌‌‌‌‌گرایان بعدی، عقل صرفا خدمتکاری است که برده احساسات است، بنابراین جایی برای قانون طبیعی به‌منظور استقرار اخلاق برای بشریت وجود ندارد.

با این واقعیت که اکثر مردم اهداف خود را بر اساس اصول اخلاقی تعیین می‌کنند که نمی‌توان آنها را صرفا به احساسات شخصی اولیه تقلیل داد اما چه باید کرد؟ مساله‌‌‌‌‌ای که برای فایده‌‌‌‌‌گرایی حتی رسواتر است، این است که آشکارا احساسات اغلب خدمتکار چنین اصولی‌‌‌‌‌اند و به‌‌‌‌‌وضوح داده‌های نهایی و اولیه نیستند، بلکه تحت‌تاثیر اصول اخلاقی شکل می‌گیرند. برای مثال، فردی که به‌شدت فلسفه اخلاقی یا سیاسی خاصی را پذیرفته، هرگاه آن فلسفه در جهان موفق باشد خوشحال می‌شود و در صورت شکست دچار ناخوشایندی می‌گردد. در این حالت، احساسات تابع اصول‌‌‌‌‌اند، نه برعکس.

برای مقابله با این تناقض‌‌‌‌‌ها، فایده‌‌‌‌‌گرایی که خود را ضداسطوره و علمی می‌داند، مجبور است برخلاف‌واقعیت‌‌‌‌‌ها عمل کند و رازآلودگی خاص خود را وارد سازد. باید بگوید یا مردم فقط فکر می‌کنند که اصول اخلاقی حاکم را پذیرفته‌‌‌‌‌اند، یا باید چنین اصولی را رها کنند و تنها به احساسات تحلیل‌‌‌‌‌نشده وفادار بمانند. به‌‌‌‌‌عبارت دیگر، فایده‌‌‌‌‌گرایی یا باید در‌برابر واقعیت‌هایی که برای همه واضح‌‌‌‌‌اند مخالفت کند (روشی که آشکارا غیرعلمی است) یا دیدگاه اخلاقی تحلیل‌‌‌‌‌نشده خود را در محکومیت تمام دیدگاه‌های اخلاقی دیگر اتخاذ کند، اما این رویکردی اسطوره‌‌‌‌‌ای، ارزش‌‌‌‌‌دار و نقض‌‌‌‌‌کننده خودآگاهی ضد‌اخلاقی خود (یا بهتر بگوییم هر دیدگاه اخلاقی که برده احساسات تحلیل‌‌‌‌‌نشده نباشد) است.

در هر دو حالت، فایده‌‌‌‌‌گرایی خود را نقض می‌کند، زیرا اصل‌خود مبنی‌بر عدم‌فراتررفتن از احساسات و ارزش‌های داده‌‌‌‌‌شده را زیر پا می‌گذارد. علاوه‌بر این، تجربه معمول انسانی نیز نشان می‌دهد؛ تمایلات ذهنی افراد مطلق، داده‌‌‌‌‌شده و تغییرناپذیر نیستند. این تمایلات از تاثیرپذیری(چه منطقی و چه غیرمنطقی) مصون نیستند. تجربه شخصی و استدلال‌‌‌‌‌های دیگران می‌توانند و در واقع موجب تغییر ارزش‌ها می‌شوند، اما چگونه می‌توان این را پذیرفت، اگر همه تمایلات و ارزش‌های فردی، داده‌‌‌‌‌شده و ثابت باشند و بنابراین تحت‌تاثیر اقناع بین‌‌‌‌‌ذهنی دیگران نباشند؟ اما اگر این تمایلات داده‌‌‌‌‌شده نیستند و از طریق اقناع اخلاقی قابل‌تغییرند، نتیجه می‌گیریم که برخلاف فرضیات فایده‌‌‌‌‌گرایی، اصول اخلاقی فوق‌‌‌‌‌ذهنی وجود دارند که می‌توان بر سر آنها بحث کرد و بر دیگران و ارزش‌ها و اهداف آنها تاثیر گذاشت.

جرمی بنتام خطای دیگری به فایده‌‌‌‌‌گرایی که از دوران دیوید هیوم در بریتانیا رایج شده بود، افزود. به شکل خشن‌‌‌‌‌تری، بنتام تلاش کرد همه تمایلات و ارزش‌های انسانی را از کیفیت به کمیت تقلیل دهد؛ همه اهداف باید به کمیت تبدیل شوند و همه ارزش‌های ظاهرا متفاوت-مانند بازی پاشیدن مهره‌‌‌‌‌ها و شعر-به تفاوت‌‌‌‌‌های صرف در کمیت و درجه تنزل یابند. میل به تقلیل کیفیت به کمیت به‌شدت مورد‌توجه اقتصاددانان علاقه‌‌‌‌‌مند به رویکرد علمی‌‌‌‌‌نما قرارگرفت. کمیت به‌‌‌‌‌طور یکسان موضوع تحقیقات در علوم سخت و فیزیکی است؛ پس توجه به کیفیت در مطالعه رفتار انسانی، ممکن است تداعی‌‌‌‌‌کننده اسطوره‌‌‌‌‌گرایی و نگرش علمی‌‌‌‌‌ناپذیر باشد، اما یک‌بار دیگر اقتصاددانان فراموش کردند که کمیت دقیقا مفهوم مناسب برای تحلیل اشیای بی‌‌‌‌‌جان مثل سنگ‌‌‌‌‌ها و اتم‌‌‌‌‌هاست؛ چراکه این موجودات آگاه نیستند، ارزش‌گذاری نمی‌کنند و انتخاب نمی‌کنند؛ بنابراین حرکت‌‌‌‌‌های آنها می‌تواند و باید با دقت کمی ثبت شود، اما انسان‌های منفرد، برعکس، آگاه هستند، ارزش‌ها را می‌پذیرند و بر اساس آنها عمل می‌کنند. 

انسان‌‌‌‌‌ها اشیا بی‌‌‌‌‌انگیزه‌‌‌‌‌ای نیستند که همیشه یک مسیر کمی را دنبال کنند. انسان‌ها کیفی هستند، یعنی به تفاوت‌‌‌‌‌های کیفی پاسخ می‌دهند و بر اساس آن ارزش‌گذاری و انتخاب می‌کنند، بنابراین کاهش کیفیت به کمیت، به‌‌‌‌‌شدت ماهیت واقعی انسان و کنش انسانی را تحریف می‌کند و با تحریف واقعیت، نتیجه عکس آنچه واقعا علمی است را به‌بار می‌آورد. سهم مشکوک جرمی بنتام در آموزه فایده‌‌‌‌‌گرایی فردی - علاوه‌بر اینکه بهترین مروج و شناساننده آن بود - تقلیل کمی و خشن‌‌‌‌‌تر‌کردن آن بود. بنتام که می‌خواست آموزه را «علمی‌‌‌‌‌تر» کند، تلاش کرد استاندارد «علمی» برای احساساتی مانند خوشحالی و ناخوشایندی ارائه دهد: مقادیر لذت و درد.

برای بنتام، همه مفاهیم مبهم خوشحالی و تمایل را می‌توان به مقادیر لذت و درد تقلیل داد: لذت «خوب»، درد «بد»، بنابراین انسان صرفا تلاش می‌کند لذت را به حداکثر و درد را به حداقل برساند. در این‌صورت، فرد و دانشمندی که او را مشاهده می‌کند، می‌توانند در یک «محاسبه لذت و درد» قابل‌تکرار شرکت کنند، چیزی که بنتام آن را «محاسبه شادی» نامید و می‌توان آن را برای ارائه توصیه‌های صحیح درخصوص اقدام یا عدم‌اقدام در هر موقعیتی به‌کار گرفت. هر فرد می‌تواند در چیزی که اقتصاددانان نئو-بنتامی امروز آن را «تحلیل هزینه-فایده» می‌نامند، شرکت کند؛ در هر موقعیتی می‌تواند منافع -واحدهای لذت- را ارزیابی کند، آن را در‌برابر هزینه‌‌‌‌‌ها- واحدهای درد- وزن کند و ببیند کدام بر دیگری غلبه دارد. در بحثی که پروفسور جان پلامناز به‌‌‌‌‌خوبی آن را «پارودی عقل»(تقلید مضحک از منطق) توصیف می‌کند، بنتام تلاش می‌کند به لذت و درد «ابعاد» عینی بدهد تا صحت علمی محاسبه شادی خود را اثبات کند. این ابعاد، به گفته بنتام، هفت‌‌‌‌‌گانه‌‌‌‌‌اند: شدت، مدت، قطعیت، نزدیکی زمانی، باروری، خلوص و وسعت. بنتام ادعا می‌کند؛ حداقل از نظر مفهومی، همه این کیفیت‌‌‌‌‌ها قابل‌اندازه‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌ هستند و سپس می‌توان آنها را درهم ضرب کرد تا نتیجه خالص درد یا لذت از هر عمل به‌‌‌‌‌دست آید. فقط بیان نظریه بنتام درباره این هفت بعد کافی است تا حماقت آشکار آن را نشان دهد. این احساسات یا ادراکات کیفی‌‌‌‌‌اند، نه کمی و هیچ‌‌‌‌‌کدام از این «ابعاد» را نمی‌توان با هم ضرب یا وزن کرد. بازهم بنتام قیاس نادرستی با اشیا فیزیکی به سبک علم‌‌‌‌‌گرایی مطرح کرد. 

جسم سه‌‌‌‌‌بعدی جسمی است که هر بعدش خطی است و بنابراین تمام این واحدهای خطی را می‌توان درهم ضرب کرد تا حجم به‌‌‌‌‌دست‌ آید، اما در ارزش‌گذاری انسانی، حتی برای لذت و درد، واحد مشترکی بین این «ابعاد» وجود ندارد و بنابراین راهی برای ضرب چنین واحدهایی نیست. همان‌طور که پروفسور پلامناز با تندی اشاره می‌کند: حقیقت این است که حتی یک   عالم مطلق هم نمی‌تواند چنین محاسباتی انجام دهد، چون خود این تصور غیرممکن است. شدت یک لذت را نمی‌توان با مدت آن، یا مدت را با قطعیت یا عدم‌قطعیت آن، یا این ویژگی را با نزدیکی زمانی یا دوری آن سنجید. پلامناز اضافه می‌کند که درست است، همان‌طور که بنتام می‌گوید، مردم اغلب گزینه‌‌‌‌‌های مختلف را مقایسه‌کرده و آنهایی را انتخاب می‌کنند که مطلوب‌‌‌‌‌تر می‌دانند، اما این صرفا به‌معنای تصمیم‌گیری میان گزینه‌‌‌‌‌هاست، نه انجام محاسبات کمی واحدهای لذت و درد، اما یک چیز را می‌توان درباره آموزه ناهنجار بنتام گفت: دست‌‌‌‌‌کم او تلاش کرد، هرچند نادرست، تحلیل هزینه-فایده‌‌‌‌‌اش را بر اساس استانداردی عینی از منفعت و هزینه بنا کند.

نظریه‌‌‌‌‌پردازان فایده‌‌‌‌‌گرای بعدی، همراه با بدنه اقتصاد، سرانجام محاسبه لذت و درد را رها کردند، اما در این کار، هر تلاشی برای ارائه معیاری که هزینه‌ها و منافع موردی را بر پایه‌‌‌‌‌ای قابل‌فهم بنیاد کند نیز کنار گذاشته شد. از آن زمان، ارجاع به هزینه و فایده، حتی در سطح شخصی، ناواضح، بدون پشتیبانی و دل‌‌‌‌‌بخواهانه بوده‌است. علاوه‌بر این، جان وایلد با زبان فصیحی اخلاق فردی فایده‌‌‌‌‌گرایی را با اخلاق قانون طبیعی مقایسه می‌کند: «اخلاق فایده‌‌‌‌‌گرایی تفاوت واضحی بین اشتهای خام یا علاقه و آن تمایل عمدی یا داوطلبانه که با عقل عملی درآمیخته است قائل نمی‌شود. ارزش، یا لذت، یا رضایت، موضوع هر علاقه‌‌‌‌‌ای است، هرقدر هم که اتفاقی یا تحریف‌‌‌‌‌شده باشد. تفاوت‌‌‌‌‌های کیفی به‌‌‌‌‌سادگی نادیده گرفته می‌شوند و خیر به شکلی کاملا کمی به‌عنوان حداکثر لذت یا رضایت تصور می‌شود. عقل هیچ نقشی در برانگیختن اشتهای صحیح ندارد.

یک خواسته نسبت به خواسته‌‌‌‌‌ای دیگر مشروع‌‌‌‌‌تر نیست. عقل برده‌‌‌‌ هوس است. تمام وظیفه‌‌‌‌‌اش در تنظیم برنامه‌هایی برای به حداکثر رساندن علایقی که به‌صورت اتفاقی یا دلایل غیرعقلانی پدید می‌آیند خلاصه می‌شود، در مقابل این دیدگاه، نظریه قانون طبیعی بر این باور است که تمایز واضحی بین اشتهای خام و تمایلات عمدی که با همکاری عقل عملی برانگیخته می‌شوند وجود دارد. 

خیر را نمی‌توان به‌‌‌‌‌طور کافی به‌صورت کمی محض تصور کرد. علایق تصادفی که مانع تحقق کامل تمایلات اساسی مشترک می‌شوند، به‌عنوان ضدطبیعی محکوم می‌‌‌‌‌‌شوند... وقتی عقل برده‌‌‌‌ هوس شود، آزادی انسانی از دست می‌رود و طبیعت انسانی ناکام می‌ماند... اخلاق قانون طبیعی نیازها و حقوق اساسی را از حقوق اتفاقی به‌طور قاطع جدا می‌کند. خیر به‌صورت صرف به حداکثر رساندن اهداف کیفی بی‌‌‌‌‌تفاوت به‌‌‌‌‌درستی درک نمی‌شود، بلکه به حداکثر رساندن آن تمایلاتی است که از لحاظ کیفی با طبیعت انسان همخوانی دارند و از طریق تدبر عقلانی و انتخاب آزاد پدید می‌آیند... یک استاندارد پایدار و جهانی وجود دارد که بر پایه چیزی محکم‌تر از شن‌‌‌‌‌های روان هوس استوار است و حتی از توافق‌های حداکثری یک جامعه فاسد نیز می‌توان به آن تمسک جست. این استاندارد، قانون طبیعت است که تا زمانی‌که انسان وجود دارد پابرجاست، بنابراین فسادناپذیر و غیرقابل‌انتقال است و حق انقلاب علیه نظم اجتماعی فاسد و ظالم را توجیه می‌کند.»

سرانجام، علاوه‌بر مشکلات محاسبه لذت و درد، فایده‌‌‌‌‌گرایی فردی توصیه می‌کند که اعمال نه بر اساس ذات خود بلکه بر اساس پیامدهایشان قضاوت شوند، اما در تحلیل هزینه-فایده ساده و غیر‌بنتامی (به‌جای محاسبه «علمی» لذت و درد)، چگونه کسی می‌تواند پیامدهای هر عملی را بسنجد؟ و چرا قضاوت پیامدها آسان‌‌‌‌‌تر و «علمی‌‌‌‌‌تر» فرض می‌شود تا قضاوت درباره ماهیت خود عمل؟ علاوه‌بر این، اغلب بسیار دشوار است که بفهمیم پیامدهای هر عمل موردنظر چه خواهد بود. چگونه می‌توان پیامدهای ثانویه، ثالثیه و غیره، چه برسد به پیامدهای فوری‌‌‌‌‌تر را یافت؟ ما شک داریم که هربرت اسپنسر در نقدش بر فایده‌‌‌‌‌گرایی درست گفته باشد: «اغلب دانستن آنچه درست است آسان‌‌‌‌‌ترست از دانستن آنچه مصلحت است.»

 فایده‌‌‌‌‌گرایی اجتماعی

در توسعه فایده‌‌‌‌‌گرایی از سطح فردی به سطح اجتماعی، بنتام و پیروانش همه نکات اشتباه نسخه فردی را دربست پذیرفتند و بر آنها نکات زیادی افزودند. اگر هر فرد تلاش کند لذت را به حداکثر و درد را به حداقل برساند، پس قانون اخلاقی اجتماعی برای بنتامی‌‌‌‌‌ها این است که در یک محاسبه اجتماعی شادی که در آن هر فرد یک سهم دارد همواره «بیشترین خوشبختی برای بیشترین تعداد» را دنبال کنند. اولین سوال، سوالی قدرتمند و خودنقض‌‌‌‌‌کننده است: اگر هر فرد لزوما از قانون به حداکثر رساندن لذت پیروی می‌کند، پس چرا این فیلسوفان فایده‌‌‌‌‌گرا کاری کاملا متفاوت انجام می‌دهند؛ یعنی فراخواندن به یک اصل‌اجتماعی انتزاعی(«بیشترین خوشبختی برای بیشترین تعداد»؟)  و چرا این اصل‌اخلاقی انتزاعی آنها مشروع است درحالی‌که همه اصول دیگر، مانند حقوق طبیعی، به‌شدت و بدون تعارف رد می‌شوند؟ چه توجیهی برای فرمول «بیشترین خوشبختی» وجود دارد؟ پاسخ هیچ است؛ این فرمول به‌سادگی و در باوری ایمان‌‌‌‌‌گونه به‌عنوان یک اصل‌بدیهی و بالاتر از هر چالشی فرض می‌شود. 

علاوه‌بر طبیعت خودمتناقض فایده‌‌‌‌‌گرایان که به یک اصل‌اخلاقی انتزاعی غالب و تحلیل‌‌‌‌‌نشده چسبیده‌‌‌‌‌اند، خود این اصل ‌نیز در بهترین حالت لرزان است. چرا «بیشترین تعداد» این‌قدر خوب است؟ همان‌طور که فلیکس آدلر به طعنه گفته است؛ فایده‌‌‌‌‌گرایان «بزرگ‌‌‌‌‌ترین خوشبختی بیشترین تعداد را به‌عنوان هدف اجتماعی اعلام می‌کنند، اگرچه توضیح نمی‌دهند چرا خوشبختی اکثریت باید برای کسانی که در اقلیت هستند الزام‌‌‌‌‌آور باشد.» علاوه‌بر این، فرض برابری که هر فرد دقیقا یک سهم دارد، به هیچ‌وجه واضح نیست. چرا سیستم وزنی دیگری به‌کار گرفته نشود؟ دوباره، ما با یک اصل‌مبتنی بر ایمان، ‌‌‌‌‌بررسی‌نشده و غیرعلمی در دل فایده‌‌‌‌‌گرایی مواجهیم. در نهایت، درحالی‌که فایده‌‌‌‌‌گرایی به اشتباه فرض می‌کند که اخلاق یا موازین اخلاقی فقط داده‌های ذهنی و شخصی هر فرد هستند، از طرف دیگر فرض می‌کند که این خواسته‌‌‌‌‌های ذهنی را می‌توان جمع، تفریق و وزن‌‌‌‌‌دهی بین افراد مختلف جامعه کرد تا نهایتا به یک محاسبه از بیشترین خوشبختی اجتماعی رسید، اما چگونه ممکن است یک «سود اجتماعی» یا «هزینه اجتماعی» عینی و قابل‌محاسبه از دل خواسته‌‌‌‌‌های صرفا ذهنی بیرون بیاید، به‌خصوص که خواسته‌‌‌‌‌ها یا سودهای ذهنی صرفا ترتیبی(ordinal) هستند و نمی‌توان آنها را بین افراد مختلف مقایسه، جمع یا تفریق کرد؟

در حقیقت، برعکس فرضیات اصلی فایده‌‌‌‌‌گرایی، اصول اخلاقی که فایده‌‌‌‌‌گرایی آنها را به‌عنوان صرفا احساسات ذهنی رد می‌کند، در واقع ‌بین‌‌‌‌‌الا‌‌‌‌‌ذهانی (intersubjective) هستند و می‌توانند برای اقناع افراد مختلف به‌کار روند؛ درحالی‌که سود و هزینه‌ها صرفا ذهنی برای هر فرد است و بنابراین نمی‌توان آنها را بین افراد مقایسه یا وزن کرد. شاید دلیل اینکه بنتام به آرامی از «لذت بیشینه» در فایده‌‌‌‌‌گرایی شخصی به «خوشبختی» در حوزه اجتماعی تغییر موضع داد این باشد که صحبت درباره «بیشترین لذت برای بیشترین تعداد» بسیار آشکارا مضحک بود، چون احساس یا ادراک لذت به‌وضوح قابل‌جمع یا تفریق بین افراد نیست. جایگزینی واژه مبهم‌‌‌‌‌تر و کلی‌‌‌‌‌تر «خوشبختی» به بنتام این امکان را داد که این مشکلات را مبهم و نامشخص باقی بگذارد.

فایده‌‌‌‌‌گرایی بنتام او را به سمت لیست فزاینده‌ای از دخالت‌های دولتی در اقتصاد سوق داد. برخی از این موارد را پیش‌‌‌‌‌تر دیدیم. موارد دیگر شامل مواردی چون دولت رفاه؛ مالیات برای توزیع نسبی و نسبتا مساوی ثروت؛ هیات‌‌‌‌‌ها، موسسات و دانشگاه‌‌‌‌‌های دولتی؛ پروژه‌های عمومی برای درمان بیکاری و تشویق سرمایه‌گذاری خصوصی؛ بیمه دولتی؛ تنظیم‌گری بانک‌ها و کارگزاران بورس؛ تضمین کمیت و کیفیت کالاها می‌شد.