image_2025-05-14_15-02-16 copy

جاش هندریکسون*: شاید متوجه شده باشید که این روزها بحث‌هایی درباره تعرفه‌ها و کسری تراز تجاری زیاد شده است. در همین رابطه، برخی از اعضای دولت ترامپ از هزینه‌هایی که نظام تجارت مبتنی بر دلار بر ایالات متحده تحمیل می‌کند، شکایت کرده‌اند. بسیاری از منتقدان این ادعا را به سخره گرفته‌اند و در پاسخ، غالبا به «امتیاز فوق‌العاده»ای که ایالات متحده به‌عنوان صادرکننده ارز ذخیره جهانی از آن بهره‌مند است، اشاره می‌کنند. این اصطلاح را وزیر دارایی فرانسه در دهه۱۹۶۰ برای اشاره به مزایای قابل‌توجه سلطه دلار بر سیستم مالی جهانی به‌کار برد. آنچه در این مباحث کمی آزاردهنده است این است که برخی افراد صرف گفتن عبارت «امتیاز فوق‌العاده» را پاسخی کافی به نگرانی‌های مربوط به هزینه‌های این نظام می‌دانند. برای این افراد، پرداختن به هزینه‌های سیستمی که منافع قابل‌توجهی نیز دارد، خنده‌دار به نظر می‌رسد.

با این حال، بررسی این ادعاها درباره هزینه‌ها پرسش‌های مهمی را مطرح می‌کند که باید به آنها پاسخ داد. اقتصاد اساسا علم بررسی مبادله‌ها و ملاحظات هزینه‌فایده است. این یعنی تقریبا تمام نظام‌های نهادی هم هزینه دارند و هم فایده. پرسش طبیعی این است که این هزینه‌ها دقیقا چه هستند و آیا همیشه منافع آنها بر هزینه‌ها می‌چربد؟ آیا در تمام شرایط این‌گونه است؟ آیا ممکن است در برخی موارد هزینه‌ها بیشتر از منافع شوند؟

این موضوع برای من به‌ویژه اهمیت دارد؛ چون استدلال‌هایی که درباره هزینه‌های این نظام مطرح می‌شود، واقعا چیز جدیدی نیستند. تفاوت اصلی با گذشته این است که در گذشته این استدلال‌ها عمدتا فرضی بودند، چیزی در مایه «اگر X رخ دهد، سرانجام Y هم اتفاق می‌افتد». اما هرچه زمان می‌گذرد و Y اتفاق نمی‌افتد، مردم آن فرضیه‌ها را جدی نمی‌گیرند. با این حال، به‌نظر من برخی از آن فرضیه‌ها حالا دیگر فرضیه نیستند.

از طرفی، صرف‌نظر از دیدگاهمان نسبت به دولت یا افراد مطرح‌کننده این نظرات، باید به مبانی اقتصادی آنها توجه کرد و دانست که اقتصاددانان دیگر نیز پیش‌تر به این مسائل پرداخته‌اند. بنابراین، باید شخصیت‌ها را کنار بگذاریم و بپرسیم: «علم اقتصاد درباره این موضوع چه می‌گوید؟»

چرا کسری تجاری برای آمریکا فرق دارد

بیایید بحث را با هزینه‌ها و منافع تجارت در چارچوب سلطه دلار آغاز کنیم. در مدل‌های معمول آموزش داده‌شده در اقتصاد بین‌الملل با نرخ ارز شناور، ماجرا این‌گونه پیش می‌رود: اگر کشوری دچار کسری تجاری مداوم شود، ارز آن کشور شروع به کاهش ارزش می‌کند. کاهش ارزش ارز، قیمت کالاهای خارجی را برای آن کشور گران‌تر می‌کند و همین باعث کاهش واردات و حرکت به سوی توازن تجاری می‌شود. در واقع، در مدل‌های درسی معمول، نرخ ارز مانند مکانیزمی برای تعدیل عمل می‌کند و در نهایت کشور را به سمت توازن تجاری سوق می‌دهد.

اما وضعیت آمریکا متفاوت است. ایالات متحده با وجود کسری تجاری مداوم، اغلب با افزایش ارزش دلار مواجه می‌شود. چطور ممکن است؟

دلیلش این است که دلار ارز اصلی در تجارت جهانی است. فرض کنید شما در آلمان هستید و می‌خواهید از عربستان نفت بخرید. این نفت به دلار قیمت‌گذاری شده است. اما در اطراف شما همه از یورو استفاده می‌کنند. پس دلار از کجا بیاورید؟ ممکن است بگویید از بانک دلار می‌خرید، ولی سوال این است که بانک دلار را از کجا آورده است؟ پاسخ ساده این است که کشورهای دیگر باید واردکننده خالص دلار باشند، یعنی به آمریکا صادرات داشته باشند تا دلار دریافت کنند.

به بیان دیگر، ایالات متحده ناچار است با باقی جهان کسری تجاری مداوم داشته باشد تا بتواند نیاز جهان به دلار را تامین کند.

مزایا و هزینه‌ها چه هستند؟

یکی از مزایای این نظام برای ایالات متحده این است که هرگز لازم نیست نگران تراز پرداخت‌های خود باشد. ازآنجاکه تجارت جهانی با دلار انجام می‌شود، آمریکا هیچ‌گاه با کمبود دلار مواجه نمی‌شود. این موضوع برای سایر کشورها صادق نیست. زمانی که ذخایر دلاری آنها کاهش می‌یابد، ممکن است مجبور شوند دلار را از بازار آزاد بخرند یا وام‌های دلاری بگیرند. این وضعیت می‌تواند هزینه‌های اقتصادی قابل‌توجهی برای آن کشورها به همراه داشته باشد، هزینه‌هایی که ایالات متحده با آن مواجه نیست.

برخی نیز مزیت این شرایط را این‌گونه بیان می‌کنند: سلطه جهانی دلار به آمریکا این امکان را می‌دهد که در ازای کالاها و خدمات ارزشمند، فقط تکه‌کاغذهایی ارزان (دلار) به دنیا عرضه کند. وقتی موضوع به این شکل بیان می‌شود، به‌نظر می‌رسد آمریکا معامله فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهد.

اما این به آن معنا نیست که این سناریو بدون هزینه است. یک مثال را در نظر بگیرید. فرض کنید به‌جای دلار، آمریکا خودروهای فورد موستانگ به جهان صادر می‌کرد. حالا تصور کنید که تولید این خودروها کمتر از میزان تقاضای جهانی باشد. چه اتفاقی می‌افتد؟ پاسخ ساده این است که قیمت جهانی موستانگ افزایش می‌یابد تا با تقاضا هماهنگ شود.

حالا همین سناریو را با دلار تصور کنید. جهان نیاز جریان‌ثابتی به دلار دارد. آمریکا این نیاز را از طریق کسری تجاری با دیگر کشورها تامین می‌کند. اگر این کسری تجاری به اندازه کافی بزرگ نباشد، چه می‌شود؟ پاسخ ساده این است که ارزش دلار افزایش می‌یابد تا تقاضا را تامین کند. به بیان دیگر، دلار نسبت به سایر ارزها تقویت می‌شود.

دوباره، بسیاری این موضوع را به‌عنوان یک مزیت برای آمریکا می‌بینند. با قوی‌تر شدن دلار، کالاهای خارجی ارزان‌تر می‌شوند. در نتیجه، مصرف‌کنندگان آمریکایی می‌توانند کالاهای بیشتری خریداری کنند و در نتیجه دلارهای بیشتری به کشورهای دیگر بفرستند تا به تامین تقاضا کمک کنند.

اما این وضعیت هزینه‌هایی نیز دارد. تقویت دلار نه‌تنها باعث ارزان‌تر شدن کالاهای مصرفی می‌شود، بلکه نیروی کار، زمین و سایر نهاده‌های خارجی را هم ارزان‌تر می‌کند. نوسانات ملایم در ارزش نسبی دلار، الگوهای مصرف را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. اما نوسانات بزرگ‌تر می‌توانند الگوهای تولید را تغییر دهند.

علت اینکه تغییر الگوی تولید نیاز به تغییرات بزرگ‌تری دارد این است که جابه‌جایی تولید از یک منطقه جغرافیایی به منطقه‌ای دیگر، مستلزم پرداخت هزینه‌های ثابت بالاست. هزینه‌های ثابت زیاد همراه با عدم قطعیت، مساله‌ای به‌نام «توقف بهینه» ایجاد می‌کند. به بیان دیگر، تصمیم‌گیرندگان این اختیار را دارند (اما الزامی ندارند) که کارخانه یا کسب‌وکارشان را به مکان دیگری منتقل کنند. اما به‌دلیل هزینه‌های بالای انتقال و عدم‌قطعیت درباره ارزش نسبی دلار، آنها صبر می‌کنند تا دلار به اندازه کافی قوی شود تا جابه‌جایی توجیه‌پذیر شود. بالعکس، برای بازگرداندن تولید به آمریکا نیز صبر می‌کنند تا دلار به اندازه کافی ضعیف شود. بنابراین، در بازه‌ای از ارزش دلار، تولیدکنندگان ترجیح می‌دهند در مکان فعلی باقی بمانند.

آنچه مقامات دولت ترامپ در این‌باره مطرح می‌کنند این است که به‌دلیل نقش دلار در اقتصاد جهانی، اگر کسری تجاری به‌اندازه کافی بزرگ نباشد، ارزش دلار آن‌قدر افزایش می‌یابد که آستانه‌ای را رد کند که منجر به انتقال تولید (offshoring) می‌شود؛ اما چون دلار هیچ‌گاه به اندازه کافی ضعیف نمی‌شود، بازگشت تولید (reshoring) به‌ندرت رخ می‌دهد. در نتیجه، با گذشت زمان، تولید بیشتر و بیشتری به خارج از کشور منتقل می‌شود.

منتقدان دولت در پاسخ می‌گویند: «خب که چی؟» این فقط پویایی بازار است. چرا باید نگرانش باشیم؟ این فرآیند منابع را آزاد می‌کند تا در کاربردهای جایگزین به‌کار گرفته شوند.

مقامات دولت اما در پاسخ می‌گویند این موضوع از نظر انسانی و اقتصادی اهمیت دارد. از نظر انسانی، انتقال تولید می‌تواند جوامعی را که قبلا محل فعالیت‌های تولیدی بودند، نابود کند. بله، منافع حاصل به‌صورت پراکنده میان همه مصرف‌کنندگان توزیع می‌شود؛ اما هزینه‌ها به‌طور متمرکز به این جوامع تحمیل می‌شود. همچنین استدلال می‌شود که برخی از این هزینه‌ها قابل‌سنجش نیستند. اینها هزینه‌هایی هستند مربوط به کرامت کار و فروپاشی پیوندهای اجتماعی. از نظر اقتصادی نیز اگر این تولیدها مربوط به حوزه‌هایی مانند تولید صنعتی باشند، چنین انتقال‌هایی می‌توانند پایه صنعتی آمریکا را تضعیف کنند. این تضعیف در زمان جنگ یا بحران‌های ملی می‌تواند بسیار پرهزینه باشد. علاوه بر این، موضع دولت این است که تجارت باید بازتابی از تفاوت‌های واقعی در مزیت نسبی باشد. با این حال، تغییرات اخیر در الگوهای تولید بیشتر ناشی از نوسانات ارزش دلار است تا تفاوت‌های طبیعی در هزینه‌ها یا مزیت‌های نسبی.

چرا بدهی ملی برای آمریکا متفاوت است؟

نه‌تنها دلار ارز ذخیره جهانی است، بلکه اوراق خزانه‌داری ایالات متحده نیز دارایی ذخیره جهانی محسوب می‌شود. به‌عبارت دیگر، زمانی که دلارها به خارج از آمریکا منتقل می‌شوند، بانک‌ها و موسسات مالی خارجی فقط آنها را نگه نمی‌دارند، بلکه این موجودی‌های دلاری را در طول زمان با خرید اوراق خزانه‌داری آمریکا ذخیره می‌کنند. من این وضعیت را ترجیح می‌دهم «استاندارد خزانه‌داری» بنامم.

این وضعیت مزایایی نیز برای ایالات متحده دارد. از آنجا که دارندگان دلار باید دلار نگه دارند و ترجیح می‌دهند از آن سودی نیز کسب کنند، تبدیل به خریداران منفعل (یعنی بی‌توجه به قیمت) می‌شوند. داشتن تقاضای بالای منفعل برای بدهی خود، به دولت آمریکا این امکان را می‌دهد که بدون مواجهه با پیامدهای مشابه برای هزینه‌های استقراض که کشورهای دیگر در شرایط مشابه متحمل می‌شوند، بدهی بیشتری انباشته کند. این یکی دیگر از جنبه‌های «امتیاز فوق‌العاده»ای است که این نظام برای آمریکا فراهم می‌کند.

در عین حال، تقاضای منفعل بالا برای بدهی می‌تواند هزینه‌هایی نیز به‌همراه داشته باشد. برای مثال، اکنون ادبیات قابل‌توجهی در اقتصاد درباره کمبود دارایی‌های امن (safe asset shortages) وجود دارد. برخی، نرخ‌های بهره پایین در اوایل دهه۲۰۰۰ را ناشی از «مازاد پس‌انداز جهانی» می‌دانند. با رشد اقتصادی سایر نقاط جهان، تقاضای آنها برای اوراق خزانه‌داری آمریکا نیز افزایش یافت. چون تعداد کافی از این اوراق وجود نداشت تا پاسخ‌گوی این تقاضا باشد، مازاد تقاضا باعث شد قیمت این اوراق بالا برود و سوددهی آنها کاهش یابد. عده‌ای استدلال کرده‌اند که همین نرخ‌های بهره پایین باعث تخصیص نادرست منابع شد؛ زیرا دسترسی به اعتبار ارزان‌تر فراهم شد و این امر نهایتا منجر به بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸ شد.

در تقریبا دو دهه گذشته، سیاستمداران آمریکایی عمدتا از نرخ‌های بهره پایین به‌عنوان توجیهی برای افزایش هزینه‌ها و استقراض بیشتر استفاده کرده‌اند. به‌هرحال، اگر باقی جهان حاضر است با نرخ‌های بهره بسیار پایین به آمریکا وام دهد، آیا اغلب پروژه‌های هزینه‌کرد دولت، ارزش فعلی خالص مثبت ندارند؟ مشکلی که در این استراتژی وجود دارد این است که اگر آمریکا برای پاسخ به تقاضا، عرضه بدهی خود را افزایش دهد، ممکن است مسیر بدهی آن به سمت ناپایداری سوق پیدا کند.

این وضعیت یک مبادله ایجاد می‌کند: فرض کنید اقتصاد آمریکا سالانه 2.5درصد رشد کند؛ درحالی‌که سایر نقاط جهان با نرخ ۴درصد در سال رشد می‌کنند. یکی از فرض‌های استاندارد در اقتصاد پولی این است که تقاضا برای پول دارای کشش واحد است. این به آن معناست که تقاضا برای اوراق خزانه‌داری آمریکا نیز سالانه با نرخ ۴درصد افزایش می‌یابد. اگر دولت فدرال آمریکا بدهی کافی برای پاسخ‌گویی به این تقاضا انباشته نکند، نرخ‌های بهره کاهش می‌یابند. این نرخ‌های بهره مصنوعی پایین ممکن است باعث تخصیص نادرست سرمایه شوند. از سوی دیگر، اگر دولت فدرال در واکنش به کاهش نرخ استقراض، به‌اندازه کافی بدهی منتشر کند تا تقاضا را برآورده سازد، نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی (GDP) در طول زمان افزایش می‌یابد و بدهی فدرال را به مسیری ناپایدار خواهد کشاند.

معضل تریفی و پایداری سیستم

بحث درباره هزینه‌ها و منافع این سیستم موضوع جدیدی نیست. رابرت تریفی به‌طور برجسته معضل تریفی را مطرح کرد که به‌طور خاص به آنچه وقتی کشوری ارز ذخیره جهانی را تامین می‌کند، رخ می‌دهد، اشاره دارد.

این ایده را می‌توان به نحوی که در بالا بحث شد بیان کرد. ایده اصلی این است که کشوری که ارز ذخیره و دارایی ذخیره جهانی را تامین می‌کند، باید کسری‌های دوقلوی پایدار (کسری تجاری و کسری بودجه دولت فدرال) داشته باشد تا دارایی‌هایی را که بقیه جهان به آن نیاز دارند، تامین کند. با این حال، این کسری‌های دوقلو و پایدار ممکن است ایمان به این دارایی‌ها را تضعیف کند. بنابراین دولت ممکن است بخواهد این کسری‌ها را محدود کند تا از کاهش اعتماد به دارایی‌ها جلوگیری کند. اما همان‌طور که در بالا اشاره کردیم، این کار می‌تواند باعث ایجاد مشکلاتی در اقتصاد و تجارت شود. بنابراین، معضل به وجود می‌آید.

با وجود اینکه این ایده مدت‌هاست مطرح شده بود، به‌عنوان یک اتفاق احتمالی و در نتیجه یک فرضیه دیده می‌شد. علاوه بر این، سوالات زیادی وجود دارد که اقتصاددان‌ها دوست دارند به آنها پاسخ دهند. آیا این تنها استدلالی از یک هویت حسابداری است؟ آیا می‌توانیم مدلی بنویسیم که این نتیجه را تولید کند؟ تحت چه شرایطی این نوع سیستم واقعا غیرقابل دوام است؟

خوشبختانه، مقاله‌ای عالی در این زمینه وجود دارد. امانوئل فارهی و ماتئو ماجوری مدلی از سیستم پولی بین‌المللی دارند که در آن چیزی شبیه به معضل تریفی به‌عنوان نتیجه‌ای از آن به وجود می‌آید. بنابراین، ممکن است مهم باشد که به کار آنها توجه کنیم و درسی از آن بیاموزیم.

در مدل پایه‌ای آنها، دو عامل اقتصادی وجود دارد: هژمون جهانی و بقیه جهان. بقیه جهان به روشی برای ذخیره‌سازی ثروت خود از یک دوره به دوره دیگر نیاز دارند. با این حال، تنها یک دارایی وجود دارد و آن دارایی پرخطر است. در وضعیت‌های خوب، دارایی پرخطر، سرمایه‌گذاران را نه تنها به پول خود بازمی‌گرداند، بلکه بازدهی بالایی نیز به آنها می‌دهد. در وضعیت‌های بد، نه تنها دارایی پرخطر بازدهی ندارد، بلکه سرمایه‌گذاران حتی بخشی از سرمایه اولیه خود را از دست می‌دهند. در اینجا هژمون جهانی وارد می‌شود.

هژمون جهانی می‌تواند بدهی‌ای صادر کند که همیشه (از نظر اسمی) بازپرداخت خواهد شد. از آنجا که این اوراق بهادار همیشه (از نظر اسمی) بازپرداخت می‌شود، این بدهی یک دارایی «بی‌خطر» برای بقیه جهان فراهم می‌کند که به آن خریداری کند. این امر می‌تواند به بقیه جهان کمک کند تا از دارایی پرخطر تنوع بیشتری به‌دست آورد. یک نتیجه استاندارد در نظریه پرتفوی این است که سهم بهینه‌ای از پرتفوی فرد باید در دارایی پرخطر قرار گیرد که بستگی به بازده اضافی مورد انتظار دارایی پرخطر (بازده مورد انتظار دارایی پرخطر منهای بازده دارایی بی‌خطر)، واریانس آن و درجه ریسک‌پذیری سرمایه‌گذار دارد.

از منظر هژمون جهانی، صدور بدهی می‌تواند برای تامین مالی مصرف جاری یا خرید برخی از دارایی‌های پرخطر استفاده شود. به میزان خرید دارایی‌های پرخطر توسط هژمون، هژمون نقش واسطه‌ای برای بقیه جهان ایفا می‌کند (همان‌طور که افراد مانند چارلز کیندلبرگر در دهه۱۹۶۰ توصیف کردند). درواقع، بازده اضافی مورد انتظار پرتفوی هژمون سودی ایجاد می‌کند که به هژمون این امکان را می‌دهد تا مصرف بیشتری در آینده داشته باشد. فارهی و ماجوری به این سود، «امتیاز بی‌حد و مرز» هژمون می‌گویند. در دنیایی که در آن هر کسی می‌تواند مانند هژمون بدهی صادر کند که به‌عنوان ذخایر استفاده شود، این امر منجر به وضعیتی می‌شود که در آن بازارها کامل هستند. در یک بازار کامل، بازده مورد انتظار هر دارایی فقط نرخ بهره واقعی است. بنابراین، هژمون فقط به‌خاطر اعتماد خاص به خودش برای صدور این بدهی «بی‌خطر» قادر به کسب این سود است.

با این حال، توجه داشته باشید که بدهی فقط از نظر اسمی بی‌خطر است. در آینده و در وضعیت «بد» جهان، پرتفوی هژمون عملکرد ضعیفی خواهد داشت. هژمون می‌تواند این هزینه را از طریق کاهش ارزش پول خود به کسانی که بدهی‌اش را به‌عنوان ذخیره نگه می‌دارند، منتقل کند. بله، آنها همان ارزی را دریافت می‌کنند که وعده داده شده بود؛ اما قدرت خرید همان ارز کاهش یافته است. به عبارت دیگر، بقیه جهان باید با احتمال خطر اخلاقی روبه‌رو شود. هژمون بدهی صادر می‌کند، قول می‌دهد که آن را بازپرداخت کند، اما زمانی که اتفاق بدی رخ دهد، ممکن است تصمیم بگیرد ارز خود را کاهش دهد تا به‌طور جزئی از بدهی‌اش پیش‌پرداخت کند.

این چارچوب به ما اجازه می‌دهد تا به مسائل بحرانی فکر کنیم. مشکل اصلی به شرح زیر است. در این مدل، هژمون مقدار مشخصی بدهی صادر می‌کند. پس از صدور این بدهی، تقاضا برای آن بدهی نرخ بهره آن را تعیین می‌کند. نرخ بهره بدهی توسط باورهای بقیه جهان در مورد احتمال اینکه هژمون به وعده خود برای کاهش ارزش ارز عمل نکند، تعیین می‌شود.

آنچه در این مدل به‌ویژه مفید است این است که بحران‌های بدهی معمولا زمانی اتفاق می‌افتند که مردم باور دارند بدهکار بدهی را بازپرداخت نخواهد کرد. بنابراین این چیزی نیست که به‌طور تدریجی و در پاسخ به مبانی اقتصادی اتفاق بیفتد، بلکه بیشتر به‌طور ناگهانی بر اساس باورها رخ می‌دهد. در این مدل، بقیه جهان باورهایی در مورد اینکه آیا هژمون ارزش ارز خود را کاهش خواهد داد یا نه؟ بر اساس میزان بدهی که صادر کرده است، شکل می‌دهند. این مهم است زیرا فارهی و ماجوری سه بازه مختلف از بدهی را بر اساس مقدار آن استخراج می‌کنند. اگر بدهی به‌طور کافی کم باشد، بقیه جهان هرگز انتظار ندارد که هژمون ارز خود را کاهش دهد. علاوه بر این، اگر بدهی به‌طور کافی زیاد باشد، بقیه جهان با اطمینان کامل انتظار کاهش ارزش ارز هژمون را دارند. درنهایت، یک بازه میانه از بدهی وجود دارد که در آن، تحت شرایط خاصی، هژمون انگیزه‌ای برای کاهش ارزش ارز دارد و گاهی اوقات هم ندارد. هیچ‌کس به‌طور قطع نمی‌داند. بنابراین، در این بازه میانه، بقیه جهان باید برخی از احتمالات را به باورهای خود در مورد کاهش ارزش ارز اختصاص دهد.

درس‌هایی برای وضعیت کنونی

این موضوع درس‌هایی برای واقعیت کنونی ارائه می‌دهد. زمانی که بدهی دولت ایالات متحده به اندازه کافی پایین بود، سیستم کنونی «استاندارد خزانه‌داری» به‌طور نسبی به خوبی عمل می‌کرد؛ به این معنا که به ایالات متحده منافع زیادی می‌داد با هزینه‌های بالقوه کم. بسیاری از اظهارنظرهایی که امروز مشاهده می‌کنم به‌نظر می‌رسد که فرض می‌کنند این همیشه و در همه‌جا برای هر کسی که در موقعیت ایالات متحده قرار دارد، صادق است. با این حال، مدل نشان می‌دهد که در سطوح بدهی به اندازه کافی بالا، این وضعیت ناپایدار می‌شود و مستعد پیش‌بینی‌های خودتحقق‌یافته از فروپاشی است. به عبارت دیگر، در سطوح پایین بدهی، چیزی که آن را امتیاز بی‌حد و مرز می‌نامیم، به‌وضوح یک مزیت خالص است. اما وقتی بدهی به اندازه کافی بالا می‌شود، ماهیت این امتیاز بی‌حد و مرز تا حدی شکننده می‌شود؛ زیرا سطوح بالاتر بدهی خطر شکستن سیستم را افزایش می‌دهد.

آنچه این موضوع را واقعا دشوار می‌کند، چگونگی انتقال درس‌های این مدل‌ها و استدلال‌ها به دنیای واقعی است. به‌عنوان مثال، ارزیابی اینکه ما در دنیای واقعی نسبت به مدل در کجا قرار داریم دشوار است. آستانه‌ بدهی‌های بالا در دنیای واقعی مشخص نیستند. علاوه بر این، باورها بر اساس میزان بدهی لزوما بر اساس اصول بنیادی نیستند. این به آن معناست که در سطوح بالاتر بدهی، باوری از سوی بقیه جهان مبنی بر اینکه بدهی پایدار نیست، می‌تواند خودتحقق‌یافته باشد. ممکن است کسی نخواهد ریسک کند و وارد چنین سناریویی شود. اما درس مدل این است که محدود کردن این ریسک می‌تواند هزینه‌بر باشد.

هر چه  فکر کنید در مورد اقدامات دولت ترامپ در هفته‌های اخیر، به‌نظر می‌رسد که از لحن آنها این‌طور برمی‌آید که نگران ثبات سیستم هستند با توجه به هم اندازه و هم روند بدهی دولت ایالات متحده. درس این نوشته این است که ممکن است ارزیابی آنها اشتباه باشد، اما استدلال آنها به‌طور واضح غیرمعقول نیست. علاوه بر این، غیرعاقلانه نیست که بگوییم سیستمی که در گذشته برای ایالات متحده خوب عمل کرده، ممکن است همیشه نتواند به‌طور مشابه در آینده ادامه دهد. مانند هر سیستم دیگری، این سیستم نیز منافع و هزینه‌هایی دارد. در سیستم کنونی، منافع خالص پیش‌بینی شده به‌طور ناگهانی و گاهی منفی هستند. چیزی که برای ایالات متحده دهه‌ها خوب عمل کرده، ممکن است به سرعت از هم بپاشد. به همین دلیل است که مهم است به دقت در مورد این موضوع فکر کنیم و سعی کنیم به تجارت‌های مرتبط فکر کنیم.

سیاست‌ورزی می‌تواند این کار را دشوار کند. همیشه راحت‌تر است که از تیم خود حمایت کنید (اگر تیمی دارید) و همیشه سخت‌تر است که فرآیند فکری افرادی را که با آنها مخالف یا حتی از آنها متنفر هستید، درک و قدردانی کنید. به همین ترتیب، افرادی که دوست دارید ممکن است استدلال‌های بدی داشته باشند. اما اقتصاد می‌تواند راهنمای شما باشد. اقتصاد به ما کمک می‌کند که در مورد تجارت‌های مرتبط فکر کنیم و استدلال‌هایی را که مطرح می‌شوند، ارزیابی کنیم. این به این معنا نیست که آنچه من در اینجا نوشته‌ام کلمه نهایی در مورد این موضوع است. با این حال، من می‌خواستم استدلال‌های اقتصادی‌ای را برجسته کنم که فکر می‌کنم در بحث کنونی کم توجهی به آنها شده است. خواننده می‌تواند تصمیم بگیرد که این استدلال‌ها را چقدر در شرایط کنونی ما ارزشمند می‌داند.

* اقتصاددان