ترامپ؛ دشمن نظم آمریکایی

در هر دو مورد، به دنبال ایجاد و نهادینه کردن یک نظم بین‌المللی لیبرال نبود و ترجیح می‌داد بدون محدودیت باقی بماند. در نظم پس از جنگ سرد، واشنگتن جهان را اداره می‌کرد. این امر مزایای عظیمی هم برای ایالات متحده و هم برای جهان داشت. اما نظم بین‌المللی به تعامل بیش از حد و خیرخواهی هژمونیک ایالات متحده وابسته بود که حفظ آن دشوار بود. در نهایت، بزرگ‌ترین چالش برای نظم به رهبری ایالات متحده، چین نیست، بلکه ایالات متحده فرسوده است.

بیان مفهوم نظم بین‌المللی لیبرال و بنابراین دفاع از آن دشوار است. از نظر مکتب واقع‌گرایی در سیاست خارجی، نظم جهانی حول محور قدرت می‌چرخد و ذاتا آنارشیک است؛ بنابراین، رویای نظمی را که توسط قوانین تعیین شود، رد می‌کند. اما در طول قرن گذشته تحت رهبری ایالات متحده، این هرج و مرج رام شد. نظمی ساخته شد که محدودیت‌های روشنی بر دولت-ملت‌ها اعمال می‌کرد و هم قوانین و هم هنجارها، رفتار آنها را تنظیم می‌کرد.

در این ارتباط منشور سازمان ملل متحد وجود داشت که کشورها را از حمله به یکدیگر منع می‌کرد و یک پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و همچنین یک پیمان سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیکی که به‌طور قابل توجهی توسعه سلاح‌های خطرناک را مهار می‌کرد. قوانین، هنجارها و ضوابط رفتاری، نحوه تعامل دولت‌ها و مردم با یکدیگر و نحوه برخورد با مسائلی از سفر گرفته تا پناهندگان، سلامت و جنگ را تعیین می‌کردند. یک سیستم تجارت جهانی وجود داشت که استانداردها و قوانین روشنی ایجاد می‌کرد. جهان بسیار کمتر هرج و مرج‌طلب، قابل پیش‌بینی‌تر و منظم‌تر شد. همه اینها با قدرت ایالات متحده پشتیبانی می‌شد.

آیا این وضعیت پایدار بود؟ جی. جان ایکنبری، محقق روابط بین‌الملل، در کتاب خود با عنوان «پس از پیروزی» که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد، استدلال کرد که آمریکا برای «تثبیت نظم مطلوب پس از جنگ»، باید منافع شخصی روشن‌بینانه خود را در نظر بگیرد و برخی محدودیت‌ها را در مورد قدرت خود بپذیرد. با نشان دادن خویشتن‌داری استراتژیک، ایالات متحده به احتمال زیاد «رضایت کشورهای ضعیف‌تر را جلب» می‌کرد و همچنین برای روزی که دوران تک‌قطبی به پایان می‌رسید، آماده می‌شد.

این‌گونه بود که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم به پیروزی نزدیک شد. دولت روزولت مصمم بود اشتباهات دوره بین دو جنگ جهانی را تکرار نکند، زمانی که واشنگتن جامعه ملل را رد کرد و سیاست‌های اقتصادی «همسایه را فقیر کن» را فعال کرده بود. پیش از آنکه حتی در جنگ پیروز شود، مذاکراتی در سال ۱۹۴۴ در دامبارتون اوکس در واشنگتن انجام شد که منجر به تشکیل سازمان ملل متحد و در برتون وودز در نیوهمپشایر شد که نظم اقتصادی پس از جنگ را برقرار کرد. وقتی شوروی از متحد به دشمن تبدیل شد و جنگ سرد آغاز شد، گرایش‌های انزواطلبانه آمریکا کنار گذاشته شد؛ چراکه روسای‌جمهور هری ترومن و دوایت آیزنهاور وارد اتحادهایی در اروپا و آسیا شدند، کمک‌های نظامی و توسعه‌ای گسترده‌ای ارائه دادند و بر ادغام اروپا اصرار ورزیدند.

با این حال، پس از پیروزی در جنگ سرد، هیچ تلاش قابل مقایسه‌ای از سوی ایالات متحده برای تغییر نظم نهادی بین‌المللی در راستای خطوطی که آیکنبری پیشنهاد کرده بود، صورت نگرفت. هیچ تلاشی برای تقویت چشم‌گیر سازمان ملل متحد، اصلاح شورای امنیت یا ایجاد نهادهای جدید و قوی صورت نگرفت.

 ایالات متحده قادر به تصویب توافق‌نامه‌های بین‌المللی در سنا نبود؛ درحالی‌که معاهداتی از جمله کنوانسیون حقوق دریاها، اساسنامه رم برای تاسیس دادگاه کیفری بین‌المللی، پیمان جامع منع آزمایش‌های هسته‌ای و پروتکل کیوتو در مورد آب و هوا که در حال پیشرفت بودند، در حاشیه قرار گرفت. سناتور جسی هلمز، به‌رغم این واقعیت که ده‌ها هزار نیروی حافظ صلح سازمان ملل متحد به‌طور فزاینده‌ای در سراسر جهان برای مهار درگیری‌ها مستقر می‌شدند، رهبری تلاش‌ها برای قطع بودجه ایالات متحده برای سازمان ملل متحد را بر عهده داشت. نهادهای جهانی که تشکیل شدند - مانند جامعه دموکراسی‌ها که در پایان دولت کلینتون تاسیس شد و هدف آن پیوند و سازماندهی دموکراسی‌ها در سراسر جهان بود - به سرعت توسط ایالات متحده نادیده گرفته شدند.

ایالات متحده به دنبال پیشبرد یک نظم اقتصادی لیبرال جهان‌شمول بود. این کشور برای آزادسازی تجارت تلاش کرد و در سال۱۹۹۵ به تاسیس سازمان تجارت جهانی برای مدیریت تجارت جهانی کمک کرد. این امر دورانی از جهانی شدن و درهم تنیدگی اقتصادی را آغاز کرد. فرض واشنگتن این بود که دموکراسی و سرمایه‌داری یکدیگر را تقویت کرده و به صورت ارگانیک پیشرفت خواهند کرد. زیان‌باری «پایان تاریخ»، اثر فرانسیس فوکویاما و «لکسوس و درخت زیتون» اثر توماس ال. فریدمن این بود که سیاستگذاران را از زیر بار مسوولیت بیرون می آوردند. چرا باید نهادهای جدید ساخت، به سازمان ملل اعتماد کرد یا به معاهداتی پیوست که قدرت ایالات متحده را محدود می‌کنند؛ درحالی‌که دموکراسی و سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر بودند؟ بنابراین، دیدگاه نظم به‌شدت آزادی‌خواهانه شد.

با این حال، همزمان با گسترش سریع بحران اقتصادی در یک کشور به کشور دیگر، مشخص شد که جهانی که به هم پیوسته‌تر است، به همکاری بین‌المللی بیشتری نیز نیاز دارد. گروه۲۰ در سال۱۹۹۹ پس از بحران مالی آسیا تشکیل شد که به‌شکل حداقلی به این موضوع رسیدگی کند. اما با ناتوانی فزاینده دولت-ملت‌ها در مقابله با نیروهای جهانی، فقدان حاکمیت جهانی در دهه۱۹۹۰ به‌طور فزاینده‌ای آشکار شد. با این حال، ایالات متحده در آن زمان از نظر سیاسی بر سر چندجانبه‌گرایی دچار اختلاف بود. در واقع، این نزاع اصلی سیاست خارجی دهه۱۹۹۰ بود. دولت کلینتون به بین‌المللی‌گرایی و چندجانبه‌گرایی ویلسونی اعتقاد داشت، اما در موضع دفاعی سیاسی قرار داشت. جمهوری‌خواهان به‌شدت به محدودیت‌های قدرت ایالات متحده اعتراض داشتند و علیه نهادهای بین‌المللی موضع می‌گرفتند. در جایی که همسویی وجود داشت، این بود که آمریکا ضروری است و باید جهان را اداره کند.

در این شرایط یک‌جانبه‌گرایی ایالات متحده بار زیادی را بر دوش آمریکایی‌ها گذاشت و واکنش‌های ارتجاعی را در میان مردم این کشور برانگیخت. اگر دولت ایالات متحده پس از ترامپ بخواهد آنچه را که از نظم لیبرال باقی مانده است نجات دهد، به تنهایی نفوذ، اعتبار یا فرصت انجام این کار را نخواهد داشت. دوران تک‌قطبی دیگر گذشته است.